سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بانوےِ دشتِ رؤیا

پنجره غبار آلود دلم رو وا میکنم و یه بار دیگه خاطراتِ تلخ و شیرین تو رو از کوچه پس کوچه های درونم نگاه میکنم .. چهار دیوار خانه ام بوی غم داشت ، گوشه گوشه ی اتاق ها نمناک اشکهایم بود . بوی تو .. آزار تو .. سکوت های تلخ تو .. شکنجه های بی وقت تو ، مثل رهگذری ، پاور چین پاورچین از کنار چشمانم رد می شود و نگاه منتظرِ من به رد پای خاطراتِ تو خیره می ماند . میدانی !! چقد اون روزهای تلخ و عذاب آور امروز برایم شیرین و دوست داشتنی شده است . روحِ من .. وجودِ من .. درونِ من مثل کبوتری خسته و بیمار به این سو و آن سو .. به این در و آن در .. به این بام و آن بام .. و....می پرید ، می گریست و... اما هیچ وقت نمی شکست. چقد دلم برای اون روزهای به ظاهر تلخ تنگ شده است . دلم تنگِ تمام لحظه هایی که اون روزها پر از تلخی و عذاب و درد و رنج و محنت و منت و ...... و ......بود . وای اونروزها من همیشه قلبم .... چشمانم بارانی و درونم قرار نداشت .. اما ..........................

 

 

 




      

 چند سالی ست یه زخم قدیمی ،کنجِ دلم، یه گوشه از وجودم ، یه قسمتی از درونم ،جا گرفته .با گذر زمان ، بین فاصله ها ، و در بین اشکهام ، وانتهای دل شکسته ام محو می شه و بامرحمِ فراموشی التیام پیدا می کنه و منِ خسته دل ، دلخوش به خاتمه ی این زخمِ درونم ، مجددا سر باز کرده و این التهاب ، یعنی باز آغازی دوباره برای یه درد جدید، یه گریه ی تلخ دیگر و فریادهای بی صدایی که بی تفاوت می گذری  و باز در امتداد فاصله ها گم می شوی و مجددا شروع تازه یک سرگردانی ی دیگر ... و امروز چون دیروزهای دیگر دوباره باید لحظه ها رو شمرد. چقدر بعضی وقتها نوشتن مقدمه یه حرف که نمیدونی چه جور و از کجا شروع کنی سخته ! دنبال واژه یا حرف هایی می گردی که بتونه به منظورت ربطت بده ولی....بعضی حرفها خب حجم دردشون خیلی زیاده ، یا ساده تر بگم وزن دردشون خیلی سنگینه ، آدمی ناخواسته هر واژه ایی برای وصل کردن حرف دل پیدا میکنه به غم آذین شده و وقتی زنجیره های واژه ها به همدیگه وصل میشن حاصلش میشه یه جمله دردناک و پر از یاس . بعضی وقتها بعضی نوشته ها توی زمان حالی که در اون قرار گرفتی نوشته میشه ، گاهی همه اون احساسی که توی اون زمان حال به آدم غلبه می کنه به احساست به قلبت و... قلمِ بیانت میشه دست نوشته ی غم .. یعنی ناچارا اندوهگین می نویسی و بعضی دردها اونقدر مبهم و سِر آمیزند که نمیشه به هیچ همزبونی و همدردی متوسل شد، و دردودل کرد و فقط باید به تنهایی توی قلبت توی وجودت حملش کنی ،بعضی وقتها یه درد توی فواصل زمان اونقدر مکرر تکرار شده، که گاهی بعد از زمان طولانی هم وقتی مجددا با اون درد و احساس روبرو میشی توی همون لحظه و همون زمان حال حس می کنی همه زندگیت الان درد هست و.....چون بعضی زخمهای درد ،عمیقا خوب نمیشن، و با شروع هر آغازی مجددا التهاب و باز میشه و دوباره ناگزیری از یاس و درد و.... حرف بزنی و بنویسی ............




      

 

سلام

گر چه میدونم سلامم بی جواب هست .

فاصله بین من و تو دیگه فقط مکان نیست

اینکه شب و روزهامون متفاوت هست .. دیگه نیست

فاصله ی ما........

و تو میدانی آخر فاصله ها چیست !

من امشب هم..دلتنگیم رو از پشت واژه هام فریاد می کنم

شاید یه روز صدای دلتنگیم رو توی تک تک کلماتم بشنوی

کاش همین یه امشب..برای شما هم مثل من..شب یلدا بود

و من چه بیصبرانه قاصدک تبریکم رو روانه خونه دلت می کردم

آشنای سالهای دور..

امشب خیلی دلتنگت شدم...

چرا!... نمی دانم...

به ظاهر یاد و خاطرات گذشته را با گذر زمان به دست فراموشی سپرده بودم..

اما امشب مرغ دلم هوایی شد و یک لحظه تو آسمون یادت گم شدم..

نشد مانع اش شم و خودم هم راهی شدم..

"میگن دل به دل راه دارد"

کاش امشب سیگنال احساسم به قلبت وصل می شد

و تو با قاصدک یا پیکی.. به این جمله واقعیت می دادی..



e.v.s.e




      

دلتنگی خیلی سخته ، اونم وقتی که بخوای همش باهاش مبارزه کنی

بخوای مکرر سرکوبش کنی ، گذشته رو بهش هشدار بدی

و فریاد "نه نه" رو بهش غلبه کنی

آخه نباید دیگه تکرار بشه ، همه چیز، همه خوشی فقط یه گذرکوتاه اند

تجربه  تکرار اون لحظات، یه دل و دنیا صبوری می خواد که من دیگه تمام شده ام

 پیمودن اون همه راه ، دیگه برام خسته کننده است

و نای  ستیز و یا سازش با مشقتها دیگه درمن نیست

تقدیم به تو ،که هیچ وقت نمی تونم دلتنگیمو بهت فریاد کنم

و تو هم هیچ وقت نخواهی فهمید که هنوز، درونم غوغای دلتنگی توست 

 اما باید همچنان سکوت کنم و احساسم رو توی درون خموشی خودم بیداد کنم و ......


تزیین هندوانه شب یلدا,میوه آرایی شب چله
دلم می خواد بنویسم ..

ناگفتنی هایی که سالهاست درون صندوقچه دلم سنگینی می کنند

بیتابی ی غوغاهای درونم رو به دست قلم ..فریاد کنم

 و بدون هیچ واهمه ایی به آغوش کاغذ بسپارم

می خواهم.. ولی نمیشه .. یعنی دیگه نمی تونم

حرفهای من بیان شدنی نیستن ..شنیدنی هم نیست

می خوام بگم..

 اما هر وقت برای بیان دردم ..دنبال واژ ها می گردم از ذهنم می گریزن

 می دونم چرا !

 حرفهایی که قرار است پشت پرده ابهام مخفی بمونن..چگونه میشود بیان کرد!

وقتی فریادم در خموشی محو شده.. وقتی دلم در پشت پنجره تنهایی اسیر شده ..

ذهن من هنوز اسیر ابهام وآشفتگیست..هنوز با رویاهای گذشته گلاویزه

فقط منتظر زمانم ..

 زمانی که همه گفتنی های درونم و ذهنم رو برای همیشه به دامن فراموشی بسپارد

و  ......

e.v.s.e




      

نمیدونم بنویسم .. یا نه؟

بعضی وقتها ..آغازِ یه حرف .. شاید لبخندِ یه نگاه.. وحتی تلنگرِ  یه کلام ..

می تونه آغاز یه قسمت .. یه تقدیر ..و یا یه سرنوشتِ  جدیدِ زندگی بشه

هنوز تردید دارم حرفِ دلم رو بگم یا نه؟! ..هنوز بین عقل و دل.. سرگردونم

نمیدونم  بگم؟!...نگم؟ !.. یا مثل همیشه توی آغوش سکوتم خاموش بشم! ...

سالهاست که ابر دلتنگی رو آسمون دلم سایه افکنده

و مهر سکوت رو قلبم حک شده ... ولی راضی ام

 فقط یه دردِ .. یه سختی ی..

منتهی درست یا اشتباهش ..فقط یکی  ی .. دیگه تکراری نداره

ولی  می گم... ناگفته ایی که قرار بود همیشه پنهان بمونه

 و صندوقچه دلم..سنگینی کوله بارِ دلتنگیم رو حمل کنه

واژه ها بین انگشتهام بیقراری می کنند .. شاید بیتابِ نگفتنن ..شاید هم به عکس

 انگار هنوز یه ندا منو از گفتن دردم منع می کنه ..

شاید نمیخوام  دیگه  تکرار اونروزها بشم.. 

پژمردگی احساسم زیر بارون اشکهام  با چشمِ دل به خوبی دیده میشه

 چند سالیست که باغبونِ دلم فرسوده شده

 حرفهام رو توی یه جمله خلاصه می کنم ...خلاصه ی یه قسمتِ پنهانی ی زندگی یم..

 من هیچ وقت فراموشتون نکرده ام...هیچ وقت دلتنگیهام رو سرکوب نکردم

فقط خاموش شدم .... توی پهنای اشکم .. توی خلوتِ سکوتم ..

گفتم ... .. ولی خیلی خسته ام....خیلی درمونده ام

می خواهم بگویم  ...  "هنوز دوستون دارم" ...

فقط  نمیخوام  دیگه تکرار اون دردها بشم..تکرار اون روز و شب های تلخ

 شما را به آسانی بدست نیاورده بودم ..که بخواستم به خاطر فاصله ها ..فراموشتان کنم

هر روز ..جورِ ظلم ِروزگار کشیدم و تسلیم بازی سرنوشت شدم

غرورم ..زیر بار سنگینی ی عشق ..زیر تکرارِلحظه های شکست خورد شد

 وجودم با تکرارِ فاصله های بیقراری سوخت ..وشمعِ درونم در انتهای دلتنگی خاموش شد

 و کودکِ احساسم ..زیر شلاقهای اشکم به انتهای توان رسید..

 چقدرمن دلخوش با تو بودن ..بودم.. و اندیشه بی تو ماندن ..نداشتم

"اگر چه با تو بودن خود خیال بود .. ولیکن ..با تو ماندن  هم یک سراب است"

 وقتی بودید مسیر دلم ...ذهنم .. فکرم..  و.. تنها به شما ختم میشد

 شده بودم میزبان عشقت .. و گوشه دلم گره خورده بود به محبتت

 همه دردهام ..محدود به شما  شده بود... اما حالا شدم رنگین کمانِ درد

  رفتنت ..سکوتت .. نبودت.. هر روز به امتداد فاصله ها  وسعت بخشیدن

آخرین مرزِ بن بستِ سوالم ..آغاز "بی تو بودن" شد ..و من به انتهای "بی تو ماندن" رسیدم

 سالهاست که با فاصله ی.." بی تو".. زندگی می کنم...

 اما لحظه ای از" یاد تو" ..در قلبم فاصله نگرفتم

 رفتم  برای همیشه .... رفتم ... فقط به خاطرِ خدا ...

اما به خدا... لحظه ایی بدونِ یادِ تو.. زندگی نکردم


e.v.s.e

 




      

همه ی دنیای من «تو» هستی

و هیچ دنیایی بدون «تو» برایم دنیا نمی شود

میدانی! «همه ی من» در تو خلاصه می شود!

و باز تمام ِ «من» می شود «تو»

هیچ چیز برای من «تو» نمیشود

خلاصه ی قسمتی از زندگی ام

بغض پراز فریاد و نگاه های بیقرارم

سکوت ِ پر از درد و چشمان پراز انتظارم

بغضم دیگر نمی شکند

سکوتم دیگر فریاد نخواهد شد

و ردِانتظارِ نگاهم دیگر دنبالت نخواهد گشت

چون «خدا» معامله «من» با تو است

چه میشد تپش درد را از بطن واژه هایم می شنیدی !

احساسم را بین خط خطی هایم لمس می کردی

شاید دیگر هیچ وقت جای سوالی نمی ماند

کافی ست تقدیر

فقط یک بار گذر نگاهت را به خط خطی های من وصل کند

دیگر هیچ چرایی باقی نمی ماند




      

دلم برزخ دردها بود..چشمانم دیگر لبخندی نداشت

ولیکن..درد تو بر همه اون دردها فائق بود

 و من با همه رنجها و مشقتهای زندگیم..

تنها در د تو را..

رنج و شکنجه های تلخ تو را لمس میکردم

 دردناک بود عذاب های تو..

چشمانم هر روز بارانی..  ولی دنیایم زیبا بود

تو که بودی همه دردهای من یکی بود ،" تو" ....

ولی پشت به دنیای تو .. شدم رنگین کمان درد..

همه مشقت ها برای من رنگ گرفته اند .. رنج ها پر رنگ شده اند

و ذره ذره وجودِ من زیر دردها خمیده گشته است

خواستم بدون تو به خدا نزدیک شوم 

اما اکنون با فاصله از تو ..

غرق رنجهایم ..

فاصله  با خدا را لمس میکنم

e.v.s.e




      

میدونی !

من حرف می زنم ..

می خندم

غوغا میکنم

هیجان دارم و...

ولی هیچ کس حتی "تو" نمیدانی پشت این هیجان

پشت این خنده ها

پشت این چهره به ظاهر شاد

چه غوغای دردناکی نهفته هست

و باز تو هیچ وقت ..

هیچ وقت نخواهی فهمید سکوت تلخ و عذاب آور مرا


بعضی وقتها تو آدما ..

توی تُن صداشون ...

چشمها یا ردِ نگاهشون ..

شاید حتی حرکت لبهاشون ..

یا آهنگ خنده هاشون ..

گاهی هم رنگ چشاشون ..

بعضی وقت ها توی عکس چهره هاشون

دنبالِ ردی از تداعی رخسار تو

یا شاید..

بین صداشون

دنبال شنیدن آهنگ ِ صدای تو می گردم

e.v.s.e




      

 

دلتنگی ام را «آه» ترانه ایی ، بیش نیست

نمیدانم این روزها سکوت طولانی ام را چگونه معنا می کنی؟

همانطور که من سکوت طولانی ات را غلط تعبیر می کردم

گذر  زمان  پاسخ نبودنت را به مرور برام تدبیر کرد

مانده ام  حیران .. آیا مرور ِزمان  علت خموشی ام  را

احساسم را برایت شرح خواهد داد؟

این روزها صندوقچه دلم را وا میکنم

و گذشته تلخ و شیرین اون روزها را در رویا و خیال خودم به دوش می کشم

قلبم فشرده میشود از ردِپای یاد تو جای جای گذشته ام

و ردِ پای انتظارهایِ تلخِ من گوشه گوشه های خاطرات بیداد میکند


e.v.s.e




      

امشب .. من.. تو دل سیاه شب ..

توی سکوت مهتاب..زیر آسمون تاریک ..

دنبال رد پایی از خاطراتتم...

ولی تو الان.. توی دامن روز ..

میون لبخند زیبای آفتاب ..زیر آسمون آبی .

مشغول لبخند لحظه های نابی...

و من مثل همیشه

برای تک تکِ لحظه هایت آرزوی موفقیت می کنم


e.v.s.e




      
<   <<   11   12   13   14      >


کد حرفه ای قفل کردن کامل راست کلیک
فاتولز – جدیدترین ابزار رایگان وبمستر