سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بانوےِ دشتِ رؤیا

با نام و یاد خدا

خوشحالم که عضو خانواده بزرگ پارسی بلاگ هستم

بازگشت دوباره ام  به خاطر لطف و محبت سرشار

 و خالصانه ی عزیزانی چون شماست که از دلتنگی ها نوشتید

و گوهر محبت و قدردانی دوستی ها بودن ، را به نمایش گذاشتید

 و با قلم سبز شما بود که بهاری در لابلای خزان شکوفه زد

 و بذر امید در دلها کاشته شد...

همانطور که از قدیم گفتند "دل به دل راه دارد" ..

 در واقع  فیدهای شما ؛ دلتنگی من را فریاد زدند

 و من به عینه دیدم چه سان ،ثمره ی دوست داشتن هایم

 در دل نوشته های شما تبلور پیدا کرد

 این شما بودید که در پارسی با روحیه ای پر امید قلم چرخاندید

 و راه پر پیچ و خم بازگشت را بر من هموار کردید ...

بالطبع "مادرهما"  با دیدن چنین الطافی از سوی شما خوبان،

 بازنگشتن به پارسی را ناسپاسی و قدر ناشناسی دانسته

و تصمیم گرفت زودتر از موعد،

دیگر بار به آغوش گرم این خانواده مجازی

 اما حقیقتا همدل و یک رنگ و بی ریا و مهربان برگردد

 امید که باز هم این خانواده مجازی با شور و نشاطی بیشتر از سابق

 به حیات خود ادامه دهد و همه در کنار هم

 گرمابخش و معنی بخش این محفل ارزشمند باشیم





      

 

در کاروانی ب مقصد "تو" نام می نویسم!

تمام دلتنگی هایم را می ریزم توی چمدان و راهی ات می شوم!

دست و پای دلم را گم کرده ام!

وقتی هوای حریمت به سرم می خورد دوست دارم کبوترانه در هوایت پرواز کنم

اما بال و پری شکسته دارم

راستی آقا جان!

نمی دانستم همین که سلام گویم, پاسخم می دهی

نمیدانم وقتی به حرمت رسم چطور سلام دهم!

چطور تعظیم کنم، چطور به تماشایت بنشینم!

دلم عجیب حرمت را می خواهد

فرقی نمی کند یک ساعت یا بیشتر !

حتی به گفتن یک

"السلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام"

راضی ام ..

پس به مهربانیت مرا بطلب ...

چقدر کودکانه_ بی دروغ، بی ریا_ دوستت دارم!

ای حضرت غریب الغربا





      

قدیما « پارسی یار» محیطش خَش  و با وفا  بی

بعضی فیدها شیرین ُ طنز و گاهی با نمک بی 

همش بحث ُ حدیث بی ، گاهی  حـــــرف ُ حریف بی

یه وقت جنگ ُجدال بی ، ولی بین همه صلح ُصفا بی

بیشــــتر  بازنشـــــر ُ لایک بــــــی

خلاصه خُش  شلوغ  و خیـــــلی خاش بـــی

 به همه می گفتُم اینجـــــــا همش خومونیم

انگار که اصن غریـــــب تومون نــــــی

الان  خیلــــــــــــی  وقتِ که وابیده خلوت

یه وقت هم می کنن مسدودُ پاتَم می کُنَن قهر

کاشکی  وِی می  یه جوری کاربرِل سابق بشن جمع!

خومَم  سی «پارسی یارِ»  قبلی وابیدُمِ دلتنگ

یعنی  ویمو که  وا بو  مثِ  قَبلَن !

بازم وابیم خومونی و بشینیم دور هم جمع !

یکی فید بِیلِ  وُ مانَم  ردیفابیمُ بزنیم گَپ





      

از جاده های طولانی  تاریخ که می گذری..از مرز  تاریخچه اش که عبور میکنی   

صفحه  سرخِ  خونین  ظهر عاشورا را که  در ذهن  ورق می زنی

حکایتِ  تشنه لبِ سقای دشتِ کربلا  با چشمِ دل لمس می شود

و این مقدمه ایی بود 

که تاسوعای حسینی  با سخاوت ِدستان ِ بریده ی ابالفضل العباس رقم خورد

و سرچشمه خونین حسین و یاران باوفایش درصحرای کربلای پر بلا

 و عاشورای سوزان و خونینِ مظلومیت در صحنه روزگاربه نمایش گذاشته شد و خاتمه یافت

  قدمِ  دلِهای  پر درد .. یا  قلب های  پر از  یاس

نگاه های  لبریز از التجا .. یا دست های پر از  التماس

دخیل بسته اند  به اجابت  ابوالفضل العباس

در روضه ها .. در مداحی ها .. «تاسوعا» را که  دنبال میکنی

آب زلال «فرات» به تصویر کشیده شده و قامتی رشید..با لبِ  تشنه و خشکیده

 چشم به موجهای رقصانِ آب دوخته و

کویر ترک خورده ی لبش تمنا می کند جرعه ای  آب را

 تا عطشِ درونش خاموش شود و زخمِ دلش التیاب بخشد

هر دو دست به آغوش آب فرو می برد..موجهای رقصانِ آب..در دستانش  می لغزد

قطره های آب  برای رسیدن به آستان لبش..از هم سبقت می گیرند

 نورآفتاب بر جسمِ خسته اش تازیانه می زند وخنکای زلالِ آب روی دستانش عشوه میکند

 تشنگی..رمقش را بریده و کویر لبش از حرارت آفتابِ داغ.. ترک برداشته

فرات.. لبهایش را به آغوش می طلبد و موجهای آب در گوشش نجوا میکند

چشمان بی رمقش به فرات خیره مانده..و آب چون آینه در برابر دیدگانش می درخشد

 زلالی آب ..دهان خشک و تشنه اش را میهمان می کند

نگاهش به عمق آب فرو می رود

و تصویر خیمه ها درحاشیه نوارهای بارکه ی آفتاب هویدا می شود

آفتابِ  سوزان  بی رحمانه  شلاقهای  سوزناکش  را

بر پیکر ِزمین و لبهای تشنه و جسم های بی رمق ِخسته.. فرود می آورد

و زمین  و زمان  با هم  میشنود  جهنمِ سوزانِ  حیات

 ضجه کودکان و زنان تشنه لب در خیمه ها..بر جانش سنگینی می کند

لمس میکند عطشِ شان را و قلبش  از آتشِ غم  گداخته می گردد

 زمان..جسورانه دست به سینه ..گوشه ای به توقف ایستاده است

و تاریخ  با  بی رحمی .. صحنه های درد را به نظاره می نشیند

          خورشید  سایه ی  بلا  می شود  و حرارتِ  آتشینش

         بر زخمهای  دشت ِ دلها می تابد و کویرِ برهوت  لبها را می سوزاند
     
زلالی ی  آب  در چشمانش  آینه  می شود

نگاه های منتظر و لبهای تشنه و جسم های خسته که به علقمه چشم دوخته اند

جلوی چشمانش صف آرایی می کند
ادامه مطلب...


      

گفت: « دلنوشته »  چیه؟ گفتم : "  صدای احساس " ..

 میتونه  سکوت  باشه  یا  آغشته  به فریاد

مهم ..هوای آسمانِ دلتِ

  میتونه ..واژه بارون  باشه ،  یا شاید هم  به رویایی  مهتاب

یا  میشه  گفت  « ندای  دل » میتونه .."وصف"  باشه  یا  پر از  "شِکوِه"

مهم .. ادای  کلامتِ

 میتونه ..لبریز از عشق  باشه.. یا  آکنده از کینه

پنجره ی  درونــت  رو بــاز کن ..پرنده ی  دلت رو پرواز ده

امتداد  احساست  رو  وسعت  ببخش

واژهای  گمشده  رو  توی  صندوقچه ی ذهنت  بیاب 

به احساست  بال وُ پر بده ..توی  آسمون  دلت رهایش  کن

بهش  شاخه  وُ برگ  بده ..حسِ درونت  رو شــکوفا  بکن

با عطر نفست  بهش  طراوت  ببخش..و با قلمِ  اشکت  جاریش کن

بسپار به  زبانِ قلم ..به  ندای درون..به  پهنای  صفحه ی  دل

بنویس .. با  فـــریاد  بی صدا ..

با سوزِ عشق .. یا دردِ دل..با زبانِ نیازت...یا  قدرتِ  بیانت

حک  کن  روی  صفحه  دلــت

میشه  ابراز وجودت .. یا که  تعبیر درونت

بنویس با  گل برگِ واژه ها ، ثبت کن در گذرگاه خاطرات
http://s5.picofile.com/file/8151642642/index.jpg

وقتی لبریز از احساس میشی

توی سبدِ خیالت واژه ها ردیف به ردیف بافته میشند..میشه خیالبافی

با قلم بیانت شکوفه بارون میشند..میشه گل واژه

توی ذهنت رژه  میرن...کنار هم  صف آرایی می کنند

بهش حس میدی ..علامت میدی..میشه حرف

بهش حرکت میدی..صدا میدی..میشه فریاد

تصویر میدی..لمس میشند..میشه دلنشین

با زبانِ قلم روی صفحه دلت جاریش میکنی..میشه دلنوشته

و چقدر زیباست دست به دست هم دادن و تصویر ذهن را ساختن





      

آقا جان

سالهاست مه دلتنگی بر دل و درونم سایه افکنده

ومن همنفس با زائرانت نفس میکشم

مسافرت نیستم.. اما ..

   نگاهم شده یک عالمِ التماس .. وجودم  گره خورده در بندِ انتظار

  درونم شده یک دنیا حرفِ پر حسرت ....

و پاهای دلم ، گوشه گوشه ی ضریح شش گوشه ات  گرفته زانوی غم در بغل

یا حسین....

ردِ پای التماس هایم را در کوچه پس کوچه های  قلبم نشنیده ایی آیا؟!

 سالهاست هوای  دلِ شکسته ام  شده غبار دلتنگی

آسمان دلم  شده  بارانی...

دلتنگی ام شده بغض ..و  قدمهایم شده قلم ..

حرفهایم شده گریه .. و  اشکهایم شده عطش ..

خسته م آقا...

 چون پرنده ایی  پر و بال شکسته و بی پناه

از گذرگاه های طولانی فاصله های نا تمام

از سیلی های انتظار ..از بی انتهایی درد فراق

تو بخواهی و دعوتم کنی آقا..

فاصله ها خاتمه می یابد

و بهشتِ  زیبای کرببلایت.. با رویاهایم  تعبیر می شود

93/8/10




هر وقت که گفته میشه از کربلا ..یا که نوشته میشه از حسین و عباس

دلم میشه عاشق وبیقرار .. چشام میشه انتظار

وحسرتِ آرزوی دیدنِ حرمِ یار

خسته  نیستم از تکرار نگاه های غمناکم  به عکسِ  بین الحرمینت

ولی  دلشکسته ام  از دستِ ردی که می زنی به سینه ام

توی صفحه  دلم مینویسم  با قلمِ  اشک  و سوزِ آه

که شاید کنی یه گوشه چشمی به من  و یا کنی دعایم مستجاب

و من ببویم  بوی سیبِ حرمت.. یا که ببوسم ضریح شش گوشه ات
یا حسین


---------------------
دلنوشته پارسی یار
93/8/20




      

 

الهی....

تا رسیدن به تو..نزدیک شدن به تو.. فاصله و راهی نیست

 آسمانِ برکت و رحمتِ بی نهایتِ تو همه جا بر سرم  سایه افکنده

 همیشه شاه کلید ِدستهای مهربان تو ، قفلِ  پیچ و خمِ جاده های روزگاررا به رویم گشوده

  با نورِ هدایتت، در همه ی راه های گنگ و مبهم زندگی .. پناه و یاورم بودی

ودرمسیرهای اشتباه زندگی به  طریق های مختلف " آخرتم" را به من تلنگر زدی

من با همه وجودم ، دلواپسی تو را  بر خطاهای بی انتهای خودم  لمس می کردم

ولی من  ناخواسته  هر روز و هر لحظه و هر ساعت از تو دور و دورتر می شدم

 ندانسته.. دلم را به عمقِ بی تفاوتیِ  دریایِ دنیا می زدم

وهر مرتبه در دامی که شیطان برایم گسترده بود زود مغلوب می شدم

طراوتِ روح و روانِ من،  به شیرینی نامحدودِ گناهان آلوده میگشت

و  من بارها اسیر هوای بی رحمانهِ  نفسم می شدم

یاریم کن آفریدگارم......

من هرگز لذتهای کاذب دنیوی را  ، به بهای دوری از تو نمی خواهم

من ارزشِ "تو را داشتن"... را به همه  ی لذتهای زودگذر دنیا  ترجیح می دهم

خدایا تنها  تو را می خواهم

و تنها از تو یاری می جویم




      

 از سفر جا مانده ام..از درون شکسته ام

 هر روز، هر تیک و تاک ساعت ...مثل پَتک به سرم کوبیده میشد

ثانیه ها ، چون طبل،  بر دلم کوبیده میگشت و بی اختیار قلبم می لرزید

نگاهم ..  امیدم .. همه  وجودم ..خیره به گذر زمان  بود

کندیِ زمان ذره دره زجر کشم می کرد ..

اما من ، وجودم را کشان کشان روی زمین ِ زمان می کشیدم

وبا امید به حرکتِ دلم می افزودم

مدتهاست دلم حرکت کرده بود .. به امید مهمانی تو ،پرواز کرده بود ..

مدتهاست در خیالِ خودم ..از عشق تو..

از دلم ..یک حرم ساخته بودم..

 گوشه ای از دلم را ضریح تو کرده بودم

وهر روز کبوترانِ وجودم را به دور آن طواف می دادم

افسوس که با دستِ تقدیر بالِ کبوترِ دلم شکست

و امروز من خودم دلشکسته به زمین کوبیده شدم





      

آقا جون کبوتر خیالم مدتیست  مهمان گنبد و گلدسته های ضریحت شده ..

دلم هوای عطر حرم با صفایت  دارد ..

مثل کودکی آشفته و سرگردان و بی پناه که آغوش پر مهر و اطمینان مادرش را گم کرده ..

 در آشفته بازار دنیا  گم شدم .. دلم  غصه ها  دارد..و بغض  گلویم را می فشرد ..

بین  رهگذرهای  بی تفاوت  رد میشوم  ..  دنبال یک  آشنا .. یک آغوش یک پناهگاه   ..

 از بی تفاوتی آدمها  می گذرم .... و به وجود مهرابانانه ات پناه می برم  ..

 عظمت وجودم سراسر لبریز از اشتیاقت  میشود..عطرحرمت  دلِ غمگینم  را معطر می کند

 سراسر وجودم  غرقِ  آرامش می شود ..
 
گنبد های طلایی ات  همه  طرف را  غرق   نور و روشنایی کرده ..

اینجا همان پناهگاه و جای آشناییست که به دنبالش بودم..

 از یک حس شیرین لبریز میشوم.. بدون هیچ حرفی همه وجودم  چشم میشوم

  و به امید ضمانتت غرق تماشای وجودت می گردم..

یا ضامن آهو ..


http://www.wspi.ir/wspi/uploads/2013/09/47284834489120592989.gif




      


http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcS9tFUGP_Z0ioFh_aiQFyZ-caJ_JKjBTg8HxSFR72Y90h_t-f8B
حسبِ حالِ این روزهایم شده  سکوت.. سکوت... سکوت

احساس می کنم این روزها  خودم را گم کرده ام ..

نفس هایم از من پیشی می گیرند و در هیاهوی ازدحامِ این دنیا گم می شوم

اگر برای آمدنت لحظه شماری می کنم میدانم کذبی بیش نیست

چرا که لبریز" خودِ خودخواهی"  هستم  نه "تو خواهی"

این "منِ دنیایی" جانم را ستانده

با کوله باری لبریز از معصیت و خودخواهی به سوی مرگ می شتابم

اما راهی به سوی تو نیافته ام ..

 آقا جان ..می دانی که تشنگی چیست !

تشنه جرعه ایی از عشق ناب هستم ..

فانوسِ ماه را در دست گرفته ام

و در کوچه های این شهر و دیار و سرزمین.. به دنبال راهی هستم

که مقصدِ آرزویم رسیدن به تو را به من نشان دهد

یا ابا صالح المهدی ادرکنی ولاتهلکنی
http://omid5309.persiangig.com/sarbaze3/sarbazemahdi3.jpg




      
<      1   2   3   4   5   >>   >