سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بانوےِ دشتِ رؤیا

امروز داشتم برای تداعی خاطرات گذشتم وبلاگم رو نیگاه می کردم ،

 این وبلاگ یه قسمتی ، (احساسی ) از زندگیم است ،

 تصمیم گرفتم تصویردو بچه عزیزم که همه قسمت زندگیم هستند

رو توی وبلاگم بزارم ، شاید بعد ازمن  ،یکی از این دو عزیزم مدیر این وبلاگ بشن ،

منتهی با هر نامی که دوست دارن

عکس (آقا مهدی) عزیزم

 

عکس (مریم بانو) ی عزیزم







      

هر چقدر هم که  تنها و بی پناه  باشی ، هر چقدر هم که ضعیف و ناتون باشی ،

 حتی اگه هیچ تکیه گاهی برای متوسل شدن نداشته باشی ،

خدای مهربون همیشه یه جایی از زندگی

جایگاهی برای مامن وتکیه گاه تو قرار داده که دلسرد نشی،

پس هیچ گاه از درگاه ایزد منان ، مایوس و ناامید نباش

همه تکیه گاه ها واسطه خداوند هستند

چه خوب می شد که ما هم یکی از واسطه های خداوند باشیم

 




      

 

خواهرم تا نپوشی و حسش نکنی ..

نخواهی فهمید که چادر فقط یک پارچه نیست

چادر ، چون صدفی ست بر گوهر وجودت

و حجابی ست بر حیای تو

و سلاحی ست برای امنیتت


 




      

 

برای شنیدن حرفهای شیرین دخترم لینک زیر رو باز کنیدمؤدب

  

dast1.gif


http://s1.picofile.com/file/7309106983/maryam.amr.htm


  2008/10/16 تاریخ

22:16 ساعت

 

 




      


یا رب

یا رب .. با یادی خسته ..قلبی به تو بسته ..دل از غیر تو کنده،

آغوشم را به روی رحمتت گشوده ام ..امیدم دهی بخشنده ایی .. ناامیدم کنی حکیمی

همه اعمالم همیشه در نظر تو هویداست .. شاید من فراموش کنم که همه جا مرا می بینی

 پس آفریدگارم

مرا لحظه ایی به حال خود وا مگذار ..

مرا دریاب لحظه ای که در بند شیطان و شیطان نماها شده ام

نه راه گریز و نه ایمان ستیز دارم ..

فقط امید به رحمتت ..مرا از همه بندهارهایی می یابد






فرصت آشتی با خدا


 http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=224250


 




      

 

 

 

  

 عید است ولی بدون او غم داریم   /   عاشق شده ایم و عشق را کم داریم
ای کاش که این عید ظهورش برسد   /   اینگونه هزار عید با هم داریم

 

 

 

بهار تولد دوباره  ی طبیعت است

سلامتی و سرور و سعادت و سیادت و سخاوت و سربلندی و سرافرازی

 را برای هفت  سین زندگیتان آرزومندم  .

همیشه بهاری باشید

 

 

 

 

 

 




      

حرفهایی که خـــــــــــــدا نگفت!!(قسمت اول):

 بنده من! چرا پیش من نمی آیی؟ از من مهربان تر و زیباتر و غنی تر چه معشوقی داری؟ چرا عاشق من نمی شوی؟ تو چگونه عاشقی هستی که من باید ناز تو را بکشم؟ چرا این قدر کودکی که باید تو را با عسل و آتش گول بزنم و پیش خودم بیاورم؟ چرا روز ها با مردمان معامله و معاشرت می کنی و شبها به من ناسزا می دهی؟ من لیلی هستم تو چرا مجنون نمی شوی؟ من هر روز کاسه هایت را می شکنم چرا نمی فهمی که تو را دوست دارم؟ چرا نمی فهمی؟ چرا برای کاسه شکسته هایت گریه می کنی؟ کاش تو را نمی آفریدم... «کاش می دانستی چقدر مشتاق تو هستم و همان بهتر که نمی دانی که اگر می دانستی از شوق می مردی»(مضمون حدیث قدسی) و من نمی خواهم بمیری می خواهم زنده باشی و عاشقم شوی؛ عاشقم شوی تا عاشقت شوم و عاشقت شوم تا تو را بکشم. زیبای من! صد و بیست و چهار هزار و چهارده فرشته را به شکل انسان فرستادم تا عاشقی را به تو بیاموزند اما تو.... فقط نماز خواندی که به جهنم نروی و روزه گرفتی که به حوری برسی و .... فردا که بزرگ شوی و به بلوغ برسی، خواهی فهمید که من زیبا هستم آنگاه می خواهی عاشق من شوی ولی دیر شده است و تو در آتش فراق من خواهی سوخت و جهنمی که می گفتم همان خواهد بود. 

 حرفهایی که خـــــــــــــــدا نگفت!!!(قسمت دوم)

بنده ی من ! نمیدانم چه بگویم حتی از نوشتن عبارت «بنده ی من» خنده ام میگیرد تو بیشتر بنده ی خودت هستی تا من کاش فرشته ها را نمی آفریدم تا کارهایت را فقط خودم میدیدم اما حالا غیر از من هزارها فرشته تو را میبینند و ... در آسمانها وقتی فرشته ها میخواهند به تو اشاره کنند، میگویند:«جانشین» بعضی وقتها که خرابکاری میکنی، دیده ام که فرشته ای در حالیکه به تو اشاره میکند، به فرشته نزدیک خود با پوزخند میگوید: «جانشین را نگاه کن!» و بعد هر دو میخندند آن وقت بغض گلویم را میگیرد.... با خودم میگویم «نه، او حتماً می آید» و دریغ از آمدن تو ... بنده ی ... ! کمی هم به فکر من باش مرا نزد مخلوقاتم شرمنده نکن آخر ناسلامتی تو جانشین من روی زمین هستی. تو چگونه جانشینی هستی که به جای «خلافت»، «خلاف» میکنی؟! بغض، اجازه ی نوشتن نمیدهد... باقی درد دلهایم را بعدا برایت خواهم نوشت این نامه را به یکی از فرشتگانم میسپارم تا پنهانی برایت بیاورد. دوستدار تو؛ خدا.

 

حرفهایی که خـــــــــــــــدا نگفت!!!(قسمت سوم)

بنده ی من؛ جانشین گرامی؛ خلیفه ی عزیز، دلم خوش است دارم با تو حرف می زنم فکر می کنم اگر این حرفها را هم در قرآن به همراه بقیه حرفهایم برایت می فرستادم با آن همان معامله ای را می کردی که با قرآن کردی من قرآن را نفرستادم که حرفهایم را مثل طوطی تکرار کنی و حمد و سوره اش را بر سر قبر پدربزرگت بخوانی و آیت الکرسی اش را برای مسافرت عمه ات! من ... اصلاً شاید بهتر است ساکت باشم و این قدر اصرار نکنم می ترسم فرشته ها برایم حرف در بیاورند اما نه باید بگویم... باید با تو اتمام حجت کنم می خواهم چند روز دیگر که عزرائیل تو را به اینجا آورد بهانه ای نداشته باشی همه معشوقان عالم برای عاشقانشان تره هم خرد نمی کنند آن وقت من همه آسمانها و زمین را به پای تو ریختم اما تو ...

 حرفهایی که خـــــــــــــــدا نگفت!!!(قسمت چهارم)

بنده من سلام ... دلم برای تو تنگ شده است؛ دیر وقتی است نیامده ای در بزنی دلم برای التماسهایت تنگ شده است عاشق کوچک من! وقتی که در می زنی و التماس می کنی، کمی شبیه عاشقها می شوی ولی وقتی در را باز می کنم و حاجتت را می دهم و می روی، شبیه گداها می شوی! بعضی وقتها حتی یادت می رود تشکر کنی... بنده من!... بنده من! ... بنده من! وقتی که می آیی و در می زنی و گریه می کنی فکر می کنم عاشقم شده ای ولی وقتی از روزنه ی در، تو را نگاه می کنم، نگاهم به زنبیل تو می افتد. کاش می دانستی چقدر دلم می شکند... بنده کوچک من! دلم می خواست برای یک بار هم که شده وقتی در را باز می کنم به من نگاه کنی اما نگاه تو همیشه به دستان من است... کاش می دانستی چقدر دلم می سوزد بنده غافل من! دلم برای تو تنگ می شود . 

 حرفهایی که خـــــــــــــــدا نگفت!!!(قسمت پنجم)

 بنده من!... بعضی وقتها که وضو می گیری و برای خواندن نماز می آیی آنقدر ذوق می کنم که باورت نمی شود همه ی فرشتگان را صدا می زنم تا بیایند و تو را تماشا کنند وقتی همه جمع شدند، به آنها می گویم: «نگاه کنید. بنده ی من آمده با من حرف بزند» ولی وقتی شروع می کنی به حرف زدن با من و می رسی به جمله «فقط تو را دوست دارم و تنها تو را می پرستم»(ایّاک نعبد) فرشته ها پنهانی می خندند و تو را مسخره می کنند و کاش می دانستی چقدر دلم می سوزد... جانشین من! وقتی به فرشته ها می گویم بنده ی من واقعاً مرا دوست دارد ، فرشته ها می گویند: «او را امتحان کن» و من برای اینکه به آنها ثابت کنم که تو مرا دوست داری از تو امتحان می گیرم ولی تو با آنکه جواب درست را می دانی، «اشتباه» جواب می دهی و کاش می دانستی چقدر نزد فرشتگان خجالت می کشم... کاش اصلاً نمی آمدی و کاش اصلاً نمی گفتی که فقط مرا دوست داری... 

 حرفهایی که خـــــــــــــــدا نگفت!!!(قسمت ششم)

«خدای بزرگ، بنده ات گناه کرد.» ... بنده ی من! صدای فرشته ام را می شنوی؟ گناه تو را جار می زند. این فرشته ها از اینکه این قدر به تو محبت می کنم حسودیشان میشود. یکی از آنها آمده و روی شانه ی چپ تو نشسته تا هر وقت گناه می کنی به من بگوید تا من کمتر تو را دوست داشته باشم. اما من در عوض فرشته ای را فرستاده ام تا روی شانه ی راست تو بنشیند و هر وقت کار خوبی کردی فریاد بزند و همه را خبر کند. می دانی، خیلی وقت است منتظرم فرشته ی سمت راستی تو فریاد بزند و مرا خوشحال کند؛ خیلی وقت است منتظرم بگوید «بنده ات توبه کرد». خیلی وقت است منتظرم... اما همیشه صدای فرشته ی دیگر بلند است که: «ای خدای بزرگ، بنده ات گناه کرد» و آن قدر این جمله را بلند میگوید تا همه ی فرشته ها بشنوند. کاش می دانستی بغض یعنی چه... آری بنده ی من! تو را دوست دارم آنقدر که بعضی وقتها که گناه می کنی کاری می کنم که فرشته ی حسود متوجه گناه تو نشود و فریاد نزند.(*) و قسم می خورم که نمی دانستی. کاش بفهمی بنده ی من... (*الشاهد لما خفی عنهم/دعای کمیل)

  

حرفهایی که خـــــــــــــــدا نگفت!!!(قسمت هفتم)

 بنده ی من سلام! این نامه ای است از طرف من برای تو؛ تویی که ادعای عاشقی می کنی آیا عاشق مایل نیست با معشوق خویش خلوت کند؟ می گویی مرا دوست داری اما شبها در خواب به سر می بری چگونه باور کنم که مرا دوست داری؟ نیمه شبها که همه در خوابند منتظر آمدن تو هستم اما نمی آیی... بنده ی من هر شب فرشته ای را به سراغ تو می فرستم تا تو را صدا بزند اما تو... اما تو ... نمی آیی بنده ی من... بیدار هم می شوی و نمی آیی ولی گاهی حتی صدای فرشته ام را هم نمی شنوی اصلا بیدار نمی شوی... نمی دانم با گوشهایت چه کرده ای آنها را به شنیدن چه صدایی عادت داده ای که صدای فرشتگان برایشان غریبه است. فرشته ام بعضی وقتها از صدا زدن تو پشیمان می شود نمی دانم شاید تو آن عاشقی نیستی که به دنبال آن می گردم شاید دروغ می گویی که مرا دوست داری... فرشته هر شب می پرسد: او نمی آید. به سراغ دیگری بروم؟ - نه او می آید. آری بنده ی من. به آمدن تو امید دارم و فرشته ام را به سراغ تو می فرستم تا تو را صدا بزند... تا تو را صدا بزند بنده ی من هر شب و می دانم که دیر یا زود خواهی آمد... بنده ی من! گرم یاد آوری یا نه من از یادت نمی کاهم تو را من چشم در راهم ... 




      

 


 

 یا مهدی ..بیا...


هستند هنوز دلهای عاشقی که بیصبرانه به انتظارِ ظهورت چشم به راهند ..

هستند شکسته دلهایی که بیقرارِ آمدنت خواستار فدای جانشان هستند ..

دلهای خسته ایی که در مسیر آمد ورفت جمعه ها با ذکر العجل مولا بیتابی می کنند..

به خاطر گناهکارانی چون ما نه...

به خاطر دیده انتظارِقهرمانانِ گمنامِ جبهه های نبرد که حماسه آفریدند ..

 شاید آمدنت مرحم دلهای بیتاب مادرانِ چشم انتظارشان باشد که هنوز بیقرارند




      

 

مهدیا.. می دانم صحرای تنهائیت ..خلوتگه تو با خداست..

 می شود مرا هم لحظه ایی در خلوتگه خودت جای دهی؟

می شود یک شب .. صحرای دلم را..با عطر حضورت طراوت ببخشی!..

سالهاست دلِ تنگم سنگفرش عبورِ قدمهایت شده ،

خسته ام ازشمردن ثانیه های بدون تو در جمعه ها..

از بس نیامدی خشکیده شد چشمه چشمِ انتظارما..

هر جمعه به شوقِ انتظارِ ظهورت .. صلوات می گوییم ،

 ای کاش ..که این جمعه..به تبریک ظهورت ..عاشقانه بگوییم صلوت




      

پنجره غبار آلود دلم رو وا میکنم و یه بار دیگه خاطراتِ تلخ و شیرین تو رو از کوچه پس کوچه های درونم نگاه میکنم .. چهار دیوار خانه ام بوی غم داشت ، گوشه گوشه ی اتاق ها نمناک اشکهایم بود . بوی تو .. آزار تو .. سکوت های تلخ تو .. شکنجه های بی وقت تو ، مثل رهگذری ، پاور چین پاورچین از کنار چشمانم رد می شود و نگاه منتظرِ من به رد پای خاطراتِ تو خیره می ماند . میدانی !! چقد اون روزهای تلخ و عذاب آور امروز برایم شیرین و دوست داشتنی شده است . روحِ من .. وجودِ من .. درونِ من مثل کبوتری خسته و بیمار به این سو و آن سو .. به این در و آن در .. به این بام و آن بام .. و....می پرید ، می گریست و... اما هیچ وقت نمی شکست. چقد دلم برای اون روزهای به ظاهر تلخ تنگ شده است . دلم تنگِ تمام لحظه هایی که اون روزها پر از تلخی و عذاب و درد و رنج و محنت و منت و ...... و ......بود . وای اونروزها من همیشه قلبم .... چشمانم بارانی و درونم قرار نداشت .. اما ..........................

 

 

 




      
<   <<   11   12   13      >