شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

ساعت دماسنج
+ رفته بوديم پارک جنگي جوارم ( سوادکوه ) ديدم پارک پر مارمولکِ ..:) منتهي با اين تفاوت که مارمولک هاي ولايت برازجون سفيد تر و فِرزتر بودند:) ولي مارمولک هاي اونجا همشون سياه بودند يکيشو گرفتم يه چند تايي عکس ازش انداختم ولي عکس هاي کاملش نفهميدم چطور حذف شد:(


قلمدون
{a h=banoyedashteroya}مادر هما{/a} واي جوارم، من خيلي اين پارک جنگلي را دوست دارم / ان شاء الله هميشه به سفر با دل خوش
و باز هم شمال خاطره ساز است
{a h=qalamdoon}قلمدون{/a} آره منيره جون پارک زيبا و با صفايي بود .. فقط زير پامون مارمولک هم زياد پيدا ميشد:)
{a h=entezar911} انتظار {/a} :)
چه جرأتي ! ؟
{a h=sarcheshmeadaberfan}بوستان ادب و عرفان{/a} سلام جناب ترابي ..:) اژدها که نبي بزرگوار.:) .
مادر جان شما مثل هم کيشانتون يه مادر دلاوريد.من که جرات ندارم.
با چه محافظت چند لايه اي گرفتينش. بابا جرات و جسارت:)
{a h=yajaavad}انديشه نگار{/a} دورت بگردم مهسا اين فقط يه مارمولک کوچيک بود .. اگه مار بود اونوقت ميشد گفت دلاور که من سايه ي مار رو ببينم فکر کنم قبل از نيگاه اول قبض روح شدم:)
{a h=rahrovelayat}سربازآقا{/a} آخه جناب سرباز آقا مارمولک غريبه قابل اعتماد نبود شايد گاز بگرفت:) و البته گرفت فکر کنم پاهاش درد ميومد هي کاغذِ رو دندون ميگرفت .. خدا رحم کرد اولش فقط ميخواستم با پلاستيک تنها بگيرمش .:) .
{a h=rahrovelayat}سربازآقا{/a} :)
*ري را
باز مارمولک:| :) خيلي چندش هستند !
{a h=shaerekochak} ري را{/a} ها زهرا جان مارمولک هاي شمال خيلي زشت بيدند:)
هايدي
:'( آدرس دقيقشو بنويس پامو اونجا نزارم
786سلام.مادر هما دارن کاري مي کن که ما با مار عکس بگيرم بزاريم.حيف دايي ناصر اينا رفتن ديار باقي.و اژدها هم تو افسانه ها پيدا مي شه و از شانس بد ما پاييز اومده و مارا رفتن تو خواب زمستانه.
{a h=banamak57}هايدي{/a} آبجي جون:)
{a h=puke}عليرضا عبدي{/a} :)
مادري خوب نميترسينااا من از هر موجود زنده غير انسان ميترسم حتي اين جوجه رنگيا :-))
{a h=Fadayanran}||دختر دوست داشتني||{/a} :D
مادر يه زماني از مار هم نمي ترسيدم.. خيلي سال پيش که يه دختر نوجوون بودم خونه زن بابام خيلي اتفاقي يه مار ديدم .. داشتم تو آينه خودمو نيگاه ميکرد يه لحظه رو تشک هاي زن بابام يه چيز ديدم خيلي سريع حرکت کرد .. رفتم به زن بابام گفتم خاله رو تشک هاتون يه چيزي ديدم سريع السير حرکت کرد نديدم ولي فکر کنم مار بود
کلي هم رو تخت تشک و پتو بود .. اون موقع که کمد ديدواري نبود تشک و پتو ها چند تا بزنند بزارن تو کمد .. خلاصه منم که يه دختر هيجاني و نترس بودم دونه دونه تشک ها رو انداختم و يهو ديدم مار خزان خزان رفت زير تخت و خلاصه تشک ها رو با کمک دختر زن بابام گذاشتيم بالا و با چوب افتادم به جون مادر
من بودم انقد جيغ ميکشيدم خونه ب آشوب ميکشيدم :-D راستي چقد اين انگشتر فيروزه آبيتون خوشگله B-)
فقط يادمه مار رو کشتم و اونوقت ديدم خاله (زن بابام ) و يکي از خانومهاي ديگه دارن در مورد يه يکي از زن هاي فاميل که باردار هست حرف مي زنند و اون خانومه مار رو بر ميداشت و از پشت مي انداخت و بعد که نيگاش ميکردند ميگفتند فلاني پسر داره و مثل فلاني هم دختر و.....:D .
{a h=banoyedashteroya}مادر هما{/a} مارش چه رنگي بود؟
{a h=puke}عليرضا عبدي{/a} جناب عبدي يادم نيست بحث بيست و خورده اي سال پيش بود .. يه مار بزرگ ولي خيلي باريک بود
{a h=Fadayanran}||دختر دوست داشتني||{/a} واقعا خسته نباشيد.از جن چي؟
{a h=Fadayanran}||دختر دوست داشتني||{/a} گلم قابل شما رو نداره .. ابي رنگ نيستا .. يکم مايل به سبزه .. عکسشو ميگيرم ميزارم ببيني:)
ولي الان ترسو شدم نسبت به مار.. از چند کيلومتر هم اسمشو فقط بشنوم مي ترسم چه بسا ببينم ..:)
فدات مادرجون يکم تار افتاده خوب نميبينم....صاحبش قابل داره
راس ميگم جناب عبدي ديروز کوچمون پر بود ازاين جوجه رنگيا و آقايون و پسرا خلاصه کلي خنديدن و موجبات شاديشون فراهم شد...کلي مسخره هم کردن :-(
{a h=banoyedashteroya}مادر هما{/a} طرفاي ما مي گن تو هر خونه اي يه مار سياه هست.اون مارو نبايد بکشي.مار آروم و بي آزاري است.مارهاي طرف ما معمولا به سبز مي زنن.يه داستان واقعي در باره مار دارم بگم بگم بگم؟ترسوها نت رو قطع کنن!
شما هم مسخره کن عيب نداره...:-o
{a h=puke}عليرضا عبدي{/a} واي چقدر ترسناک .. بفرماييد جناب عبدي:)
{a h=Fadayanran}||دختر دوست داشتني||{/a} فرض کن تو اداره باشي در يه بسته رو به هر حال(شايد آدرس نداشته باشه) باز کني،بعد يه دونه ازين سوسک خوشکلا به چشمتون بخوره.بعد مي دونيد چي مي شه.دو حالت داره؟
{a h=banoyedashteroya}مادر هما{/a} مرحوم مادربزرگم تعريف مي کرد. خيلي قديم.تو يه باغي که توش لليکدار(يه درخت پر تيغ) داشت.دو گروه مار رو مي بينه که روبه روي هم قرار گرفتن.تعداد مارها اين قدر زياد بود که هم توهم بودن.يکي از مار ها که جلو بود شاخ داشت.مارها تا چشمشون به مادربزرگ ما ميوفته فرار مي کنن.فک کن آدم خودشو تو اون صحنه فرض کنه. و دو داستان که خودم با مار داشتم!!!!!!!!
{a h=asian}کفش هاي مکاشفه{/a} مي دونم.شما که اصلا از مار بي آزار هم ترس ندارين؟
{a h=asian}کفش هاي مکاشفه{/a} من ترس کلي نسبت به مار دارم.اما مستند مارها رو خيلي دوست دارم.البته ترس کلي گفتما.
{a h=asian}کفش هاي مکاشفه{/a} ايده خوبيه.يادم باشه تو پارسيوانه آموزش گيلکي بزارم!
{a h=Fadayanran}||دختر دوست داشتني||{/a} اينم انگشتر فيروزه ام:) زيبا نيست ولي خيلي دوسش دارم http://banoyedashteroya.parsiblog.com/Files/c1e6f5a9713880a765011040b6af1d18.jpg
{a h=asian}کفش هاي مکاشفه{/a} مکاشفه جان مارمولک هاتون سبز رنگِ:)
{a h=banoyedashteroya}مادر هما{/a} زيباست.
{a h=puke}عليرضا عبدي{/a} واي مارها از مادربزگتون فرار ميکنند:) ما شا الله به مادربزرگتون:)
{a h=puke}عليرضا عبدي{/a} چشماتون زيبا مي بينه مادر
{a h=banoyedashteroya}مادر هما{/a} خدا رفتگان شما رو بيامرزه.مادر بزرگم چند ساله فوت شدن.
{a h=asian}کفش هاي مکاشفه{/a} ووووووووووووووووويييييييييي:) ي
{a h=puke}عليرضا عبدي{/a} خدا رحمت کنه مادربزرگتون رو
{a h=asian}کفش هاي مکاشفه{/a} آره سبز رنگ ناز و دوست داشتني اي هست .. ولي مارمولک هايي که من ديدم تو پارک همه تيره و سياه بودند .. فقط يه کوچولو ناز بودند:)
{a h=asian}کفش هاي مکاشفه{/a} :)
{a h=kusarevelayat}عليرضا احساني نيا{/a} جناب احساني نيا چرا عصباني بزرگوار:) ؟
{a h=puke}عليرضا عبدي{/a} آقاي عبدي خدا نکنه برادر سکته ميخاين بدين منو...راستش بچه هاي اداره اصلا خيلي هوامو دارن و دوستم ميدارن خب لابد اون موقع هم بدادم ميرسن ديگه:D
{a h=banoyedashteroya}مادر هما{/a} واييييييي مادري عاليه خيلي قشنگه چرا ميگين زيبا نيست مثل خودتون ماهه:D
*diafeh*
بابا مارمولک مگه عکس انداختن داره x-( حالا عکس گرفتن شايد داشته باشه ولي چرا ميگيرينش x-( ايش ...
* وکيل *
=)واي از اين مارمولکاس ...
{a h=Fadayanran}||دختر دوست داشتني||{/a}فرض کن ادره خلوت خلوت يا آخر وقت باشه.(راستي چاي دارچين برا افت فشار خوبه) منظورم اون غرور بود که به شب و هق هق نمي رسه و تو اداره پست رو نامه ها خالي ميشه!!!!
{a h=puke}عليرضا عبدي{/a}راستش يا همه باهم ميريم خونه يا گاهي اوقات مث امروز من زود تر ميرم راستش اون غرور و گريه ي بار خالي شده رو نامه ها خخخخ بعد اون سعي ميکنم نباشه ديگه ولي يبار از اين کبوتر رنگ تيره ها اومده تو اداره من و کسي نديد تا انداختنش بيرون بعد من از مقر اومدم بيرون و ديدم سفيده اوضاع:D
{a h=diafeh} diafeh {/a} :)
هما بانو
.
@};- :)
هما بانو
{a h=shamsozalamwebtools}شمس الظلام{/a} :)
{a h=entezar911} انتظار {/a}
آقا سيد چرا پارسي يارتون خاليه، خاليه يا گوشي من هنگه!؟:-o
{a h=Fadayanran}|دختر دوست داشتني|{/a} بله؟!
من اومدم پارسي يارتون پيامي ني ميگم چرا خاليه،خاليه يا هنگه چرا هيچي ني پ
{a h=entezar911} انتظار {/a}
{a h=Fadayanran}||دختر دوست داشتني||{/a} ..خاليه
{a h=Fadayanran}||دختر دوست داشتني||{/a}
ايييي چطور دلتون مياد مارمولک با دست بگيرين
{a h=entezar911} انتظار {/a} چرا خاليه خو؟؟؟؟؟؟؟:-/ پس فيدات کو؟
{a h=Fadayanran}||دختر دوست داشتني||{/a} غير فعال کردم ديگه چرا نداره که ...فيدام خونه خودشون
{a h=Fadayanran}||دختر دوست داشتني||{/a} :)
آواي من
چقدر مارمولکه قشنگه.:)
هما بانو
{a h=nasrin1}آواي من{/a} @};-:)
قلمدون
{a h=nasrin1}آواي من{/a} :-o
آواي من
{a h=qalamdoon}قلمدون{/a} خو قشنگه ،يعني نيست؟
هما بانو
:)
هايدي
{a h=nasrin1}آواي من{/a} :-o :-o :-o :-o
هما بانو
{a h=banamak57}هايدي{/a} :D
آواي من
{a h=banamak57}هايدي{/a} شماهم ميگين قشنگ نيست؟
قلمدون
{a h=nasrin1}آواي من{/a}چرا قشنگ هست البته از رديف آخر صندلي اول:D
هما بانو
{a h=nasrin1}آواي من{/a} :D
هما بانو
{a h=qalamdoon}قلمدون{/a} :D
واااااااي چه دل و جرأتي !!!
ساعت دماسنج
هما بانو
رتبه 13
161 برگزیده
329 دوست
محفلهای عمومی يا خصوصی جهت فعاليت متمرکز روی موضوعی خاص.
گروه های عضو
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله ارديبهشت ماه
vertical_align_top