سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بانوےِ دشتِ رؤیا

حالا می فهمم

معنای در گرو بودن لبخندم را

در بندِ نفس های تـــو
معنای شعور احساسم را
خفته در چشمانِ به رنگِ آفتابِ تــو
و گرمایِ مهــری که
از لا به لای لب های ترک خورده از عطشِ احساسم،
سکوت می شود
سکوتی که ، سرشار از  صدای نفس های تـــوست





      

عصر باران بود و هوای من دو نفره

و ذوقِ چای عصرانه و نشستن کنار تو ، دنج پنجره

برایت چای بهار با طعم عشق دم کرده ام 

چای من لبریز و لب سوز است محبوب من 

نفس نفس داغی عشق به پایت می ریزم

سخت در آغوشت می کشم

و با عطر دل انگیز وجودت مستی دیگری می آفرینم

برایت یک فنجان بهار می ریزم

و چشم می دوزم به لبهایت

که با چه عشقی بهارانه های مرا می نوشی

و من سراپا شوق می شوم از تماشایت




      

چقدر پریشانی واژه ها

حال و هوای روزگار مرا تداعی می کند ...

هر دم که خاطره ها نبش قبر می شوند

جراحت های دلم یکی پس از دیگری سرباز می کند

امروز هم دوباره نوشتم

از هوای دل انگیز "..شنبه" ی آن روز

و هوای نفرت انگیز همه ی ".. شنبه "های بعد از آن روز
.
.
.
.
از هجوم خاطراتِ زخم خورده .....

  تکرار بغض های شکست خورده

و ردِ عقده هایی که روی لحظه به لحظه هایم ثبت می شد

و فقط " تنهایی"، سقفی می شد بر سرم 

تا تکه های شکست خورده ی دلم را در پسِ هر شرم پنهان کنم

و از سایه های مبهم خاموش ِ ترس بگریزم

و ............

«چقدر راز نهفته در صبرم است»

و  دوباره حذف کردم




      

لمس سرما و سوز


در آغوش های اجبار


چنگ می زند


دست های رعشه بر اندام امید





      

 

خیسم از شب گریه های بی امان

خسته در انتظار یک نگاه

روی مهتابِ  کز کرده

خیره خیره به رنگ ماه

پرم از یک بغضِ بی حساب

شکلِ یک شاعری بی کتاب

بغضِ عریونِ تنهایی

خسته در انتهای راه




      

سخت است نوشتن..وقتی که رنجیده باشی... 

آنگاه که پس از خدا جز درو دیوار کسی برای بیان احساست نیابی..

که همان خدا کافیست..

سخت است له شدن زیر رگبار اهانت‌ها....

بشنوی و ناتوانی برای پاسخ معادلی بیابی....

چون معادلی را در قاموس کلماتت پیدا نمیکنی.....

تا مرحمی باشد برای آلام درونت.....

آخر یک عمر گشته ای و یک دنیا محبت را ذره ذره جمع کرده ای

تا جز مهر و عشق چیزی نبینی و هدیه ندهی...

 آنگاه چگونه میتوان در پاسخ همه ناراستیها و دشنام ها...

در این قاموس که شیرازه اش از عشق و بر گ برگش از مهر است...

چیزی بیابی لایق....

خداوندا جز تو فریادرسی نیست.


 




      

بعضی وقتها..مغز آدم  تو لحظه لحظه های زندگی هنگ می کند 

متفاوت بودنِ لحظه های زندگی ..هیچ وقت  قابل حدس و پیش بینی نیست  

 شاید گاهی زیبایی زندگی همین هست که 

آدم نمیتواند یک لحظه بعدش را تصور و یا حدس بزند

 اما بدی اش هم این است که گاهی یک لحظه بعد هم

ممکن هست با یک اتفاقِ کوچکِ بد یا خوب ..زندگی از این رو به آن رو شود

ممکن است یک فاجعه به بار بیاید و یا توی باتلاقِ منجلاب ِ زندگی غرق شود

ویا بالعکس ،ممکن است  یک خاطره ی شیرین ابدی بر جای گذارد

گاهی واقعا درک و هضم بعضی لحظات

 که منجر به یک اتفاق خاص میشود اصلا قابل درک نیست

اما می توانیم اتفاقاتِ پیش بینی نشده لحظه ها را با دیدگاه مثبت نگاه ودرک کنیم

 وآماده هر گونه اتفاق خاص باشیم و روشی صحیح برای مقابله بیابیم

زندگی مثل شطرنج می ماند ..گاهی از یک چیزهایی گریزان هستی

یا هرازگاهی حس می کنی سایه هایی درتعقیبت هستند

بعضی وقت هم ممکن است احساس کنی یک چیزی مثل سایه در کمینت هست

 و گاهی هم مجبور می شوی با همه چیز و همه کس مقابله کنی

یک روز هم پیش می آید که  ناچار می شوی کیش و...

  گاهی هم  مات و مبهوت ..همه چیز را ازدست میدهی

اینکه آرزو کنیم کاش می شد چند لحظه بعد.. یا لحظات زندگی را پیش بینی کنیم

یک تفکر پر از اغراق هست که هیچ وقت امکان پذیر نخواهد بود

 صد البته که از شیرینی لحظه های زندگی هم  کاسته می کند

 اما کاش آدمها همیشه توی اتفاقها.. تدبر صحیح  وتصمیم درست می گرفتند

بعضی وقتها یک تصمیم عجولانه و مسیرِ اشتباه

 مسبب یک راه طولانی برای مقابله می شود

که شاید ...
یا باید اشتباهات بیشتری مرتکب شد و یا هم مجبور بشویم آنقدر ستیز کنیم

و....تا بتوانیم آن اشتباه را یا کمرنگ و یا جبران کنیم

 




      

طلوع و غروب خورشید همیشه در آسمان دیده می شود

اما گاهی همین آمد و شد ساده خورشید در منظره ای صورت می گیرد

که در ذهنت خاطره ای از یک وصل

جدایی...

یک لبخند..

و یا قطره اشکی از سر غم را تداعی می کند

و آنگاه نماهنگی منحصر به فرد می شود.

موسیقی نیز چنین است،

خوش آواترین صداها زمانی برایمان زیبا می شوند که

با خاطره ای ماندگار مزدوج شده باشند

و نماهنگی ذهنی را پدید بیاورند..




      

 

این روزها به هر طریق دلم میشکند

یا شده اند  "زخمِ"  روی دلم ..

یا میشوند "دردی" درونِ دلم

و من با چشمان بارونی ام .. خیره به آسمان 

زخم های حک شده ی دلم رو برای خدا وا میکنم

و" دونه دونه " شکستنی های قلبم رو

"کشان کشان" به خدا گره میزنم

این روزها ..

کلبه ی دلم ، شده" خشت خشت" سکوتِ خیس

چشمانم.. سکوتی خیس

قلبم .....

خدایا ..این روزها چقدر با تو معامله میکنم

"باز هم معامله ای دیگر"

تو کمکم کن..

من ، قلب  شکسته ام رو ..

این "زخم " .. و "درد تاول های " دلم رو

به خاطر تو .. خودم میشوم مرحم

 صدای شکستن غرورم ..و لِه شدنِ فریاد درونم رو

به خاطر تو.. با " مُهر سکوت" میکنم خاموش

اما ..تو صبورم کن

از "خستگی" و "سنگینی" بارِ حجمِ دلم

این روزها ..

 ترسم که بشکنم.. هم از درون و هم از برون

"اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ الصَّبْرَ"

14 شهرویر 94 





      


دنیا محلِ  گذر است ..

و شاید  گذرگاهِ زمان..

و یا بهتر بگویم  جایگاه عبور از لحظه ها

زودتر از آنچه در تصورمان هست می گذرد ..

 زندگی.. دنیا...روزگار.. و..

هیچ وقت یکنواخت نخواهد بود و نخواهد ماند

خیلی ازچیزها تغییر می کنند .. چیزهایی هم فراموش میشوند ..

خنده ها ، گریه ها .. کم رنگ و پرنگ  میشوند

 زندگی یکنواخت نیست .. شروعی نو و باز پایانی جدید خواهد داشت ..

اما بعضی از  حرفها ... تلخ  و یا  شیرین ..

رفتارها ...خوب و یا  بد ..

دروغ و صداقت ...عمدا و یا سهوا..

 یه گوشه از دل حک خواهد شد و تا ابد همراه آدمی می ماند

کاش همیشه مواظب حرف زدن هایمان باشیم

 کاش مواظب باشیم مسبب شکستنِ دلی نشویم ..

93/6/26 چهارشنبه
http://www.bartarinha.ir/files/fa/news/1390/9/29/54008_718.jpg







      
   1   2   3      >