سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بانوےِ دشتِ رؤیا

دوباره سکوت....

و حرفهای بغض شده ی من خفه می شوند توی گلو 

در جوار سنگینی سکوتش ، نفس هایم بند بند می شود

 و من به جای نفس ، ذره ذره درد می کشم

می خواهم احساسم را در پیچ و تاب گلویم قورت دهم

اما حرفها ، بیشتر می خراشد و واژه ها در نگاهم فریاد می شوند

و سکوتم در حصار لحظه ها می شکند

می خواهم رها شوم از او ، اما  هوای درونم پر می شود از تمامِ او

و  احساسی که می تابد روی دلم و من دوباره در او می رویم چون پیچکی درون او

دوباره زمزمه ی های زارِ من ، خاموشی را کنار می زنم

کمی تبسم!! چاشنی این سکوت ِ سرد کن ، تبسمی که تسلای عطشِ تمنایم گردد

 تبسمی که مرا در آغوش گیرد و من هم دلتنگی هایم را در آغوش می کشم

لب هایم تب کرده اند برای اندکی ممزوج

شاید حرص نفس های دل ِتنگم به لبخندی داغ ، کمی آرام شوم  

دوباره شب ، خواب از چشمانم می رباید

دوباره شب، بوی او را می آورد و من سایه وار، بی قرار،می خزم درون او دیوانه وار

تمام شب....

نفس به نفس ، نفس می کشم او را ، می شوم پروانگی و دورش می گردم پروانه وار

دلم را پهن می کنم  به زیر پایش ، تا بنشینم کنار نفس هایش

 شاید که گرمای وجودش ، سرمای بیتابی ام را خاموش کند

می سوزم ، شاید اندکی در هُرم ِنفس های شرجی خیالم ، داغ شود 

و خاکسترمان در هم آمیخته شود ،شاید من هم  کمی "ما" شوم  

دوباره من غرق محال می شوم ، در خاموشی دلم ، نقش خیال می کنم

دم به دم در تاریکی درونش غرق می شوم ، تا که شُکُوه چشمانم تماشایی شود

 و اشکِ داغ دلتنگی ، حجم سنگینِ سکوت ناگفته ام را پاک کند  

 و ما بقیِ مرا ، درون ِاو حل کند 

 دوباره سکوتِ شـــب

دوباره تلنگر ِسنگینیِ نهیبِ نَفس ، چشمهایم سنگین تر نگاه می کنند

و میان صدای شب ، صدای نفس کشیدنم مچاله می شود  

دیگر تمام خیالم در سکوتِ اشک ها خلاصه می شود

اشک ها ولی مثل تیغِ تیزِ آتش اند ، بروی صورتم ، زخم تیره می کشند

دوباره رها می شوم در تنهایی ام ، تنم را از رویا تکان می دهم 

جلو آیینه ی بخار گرفته ی خیال می ایستم

و دوباره نظاره گرِ تکه های دلشوره ی تیره ی خیالم می شوم

دوباره انزوایِ سکوت ، و باز رها از تمام ِ او

 و صدای پای انتظار که گم می شود در هیاهوی لحظه ها 

و جای پای احساس ، روی واژه های سرگردان خاطرم

در قالبِ خاطره ای خیس ، ماندگار می شود


پ.ن: تا درد دارم یادم هست چه بر سرم آورد دلِ تنگم

تاول های دلم که خشک می شود، باز روز از نو دلتنگی از نو




      

چه هوای مطبوعی داشت

ترنم نم نمِ دلداری هایت

 در اون خنکایِ پس از چشم های بارانی ام   

 و چقدر خیسِ کلماتِ مهربانت شد

تنِ  خشکِ انتظارِ پر عطشم 

 که پس از مدتها

تشنگی را مزه مزه می کرد

 

 پی نوشت : شاید کمی آرام شدم

اما همیشه پشت ِ انتظارهای پرعطشم، سردیِ اعتنایت میخکوبم می کند

19و 27 مهرماه خیلی دلم گرفت




      

روزها بی تفاوتی

هفته ها در سکون یک تفهیم

سال ها رخنه در وجود من

اکنون رویای بی تفاوتی

در سکون یک تفهیم

در وجودم رخنه می کند

انتظارهای زیبایم




      

دیشب ...

خیالت ...

توی میدان سرم دور می زد

دوباره دلم

در گریبانِ اندوه خفت

باز خنجرِ درد

به گلویم نشست

و بغض بی قرار دلم

ذره ذره شکست

دیشب

دوباره

زیر بارانِ اشکهایم

سنگسار شدم





      

رفتم از هجوم درد

رفتم به انزوای آیینه های غریب!

رفتم و دیگر هیچ نگاهی آشنای من نیست

بغض من گره خورده با بغض خیالها

خیس است چشم ملتهب ِ سرشارم

فرو رفته ام ، بهت زده در افکارم

آن زمان که بی دریغ می گریم

آیا من میان این شب طغیان اشک

لحظه ای از یاد تو جدا خواهم گشت؟




      

آنگونه که شکستن را

و صبوری را اشتباه گرفته ام

و میان اشکم و گریستنم

تنهای تنها

یک بی توئی فاصله است

می دانم باور نداری!

اگر تو باور داشتی

که من این همه راز نداشتم

که واگویه هایش

بی آبرویم کند اینچنین...

شبهای دلتنگی من




      

 

 

گاه وامانده و محزون   


بسان خاطرات تلخ سرگشته می مانم


دردهای دلم دردمند تر از همیشه


طاقتم را طاق میکنند


چاره ای برایم نمی ماند


جز اشک هایی که از چشم بیمارم


بی اختیار فرو می چکد


و اندوهی بی پایان


که تارهای دل دردمندم را به بازی میگیرد


و انتظاری مرگ آور


که در تک تک لحظه هایم جاری می شود


باز منتظر خواهم ماند


تا دست یاری تو


درد نهفته و جانکاهم را به پایان رساند


و این حس غریب....


از تارک  وجودم  رخت بربندد

 




      

دلم میخواد یه جایی

که نباشه هیچ کسی..

هیچی دیده نشه

و شنیده نشه صدایی..

من و خدا

یه گوشه از دنیا ،باشیم تک و تنها

خودم میدونم

که خدا میدونه چیه تو دلم

داغون شده ذهن پریشونم

هاج و واج

در هم شدن خیال های سرگردونم

تندی گذر زمان کند میگذره برام

دلم میخواد با صدای بلند

داد بزنم به خدا

خستگی و رویاهای تلخم

نعره بشن برسه به گوش خدا

جیغ بزنم جیغام بشه رعد

بیوفته به جون آسمون

بد بگم به زمین و زمون

خدای مهربون هم با نگاه رئوف

و دست مهربونش

منو بگیره در آغوشش

بهم بگه هیس..

یواشتر...

آروم هم بگی میشنوم..!

به خودم که بیام آروم شده باشه آشفتگی ذهنم

انگار که هیچ نبوده تو دلم

دلم تهی شده باشه از  هر عطش...

دیگه به هر چی خدا بگه راضی ام

فقط دیگه نباشه هیچ دغدغه ای تو دلم





      

دلم میخواد روزها یا شبهایی که هوای دلم گریونی ی

یا آسمونِ دلم ابری و چشام اشک ریزونه

هوا  بشه  طوفانی  و بباره سیلِ بارونی

جز  شُلُپ شُلُپ بارون ، شنیده  نشه  صدایی

منم ناگزیر نشم  توی  جمع

مضطرب و پریشون  بیصدا تو دلم

 به  بهونه ایی  پنهون  شم  کنج حیاط خونه

 یا  یه گوشه  از اتاق

به بهونه ی معاشقه با خدا

بغضم ُ بشکونم، خودمو بسپارم به گریه

ولی زیر بارون

دیگه اشکهام و قطره های باران

روی پهنای صورتم میشن موازی

هق هق گریه ام  با شر شر بارون میشه  تلاقی

دیگه کسی نمیشنوه  صدای گریه ام رو

 یا که حدس  بزنه  قرمزی ی چِشَم رو

 میگن  دیوونگی کردم  تو  نگاه  به آسمون

 چشام رو سپردم زیر شلاقای  بارون

اینطوری منم و دیوونگی ، ولی میشم تخلیه درون

خدایا میشه هر وقت آسمون دلم ابری شد!

آسمونت رو کنی سیل بارون؟

 

دلنوشت:

 

من هیچم نبید .. حالم هم خیلی خوش بی..

فقط وقتی یکم  دلم میگیره .. دستام با قلم رقصش میگیره

 

 

 




      

خدایا! امتحان هست یا تقاص  یا...! 

هر چه باشد سرگردانی و دو راهی ست

مسیر رنجی که برگزیننده اش خود باشیم 

مقصدش را آسان تر گمان می کنیم

اما  راهی را که ناخواسته دربندش میشویم

مقصدش بن بستِ ناتوانی و حیرانی ست

حال که درد دادی ..مرز را هم هویدا می کردی!

گاه ختم می شوم  به تَوَهُم این رنج..

 مسیر زندگی ام را تو به این مشقت کشاندی!؟

یا خود بیراهه رفتم تا به این مِهنت رسیدم!

زبانِ دردم را خوب می فهمم

سخت هست و دردم بسیار درد دارد

 هر روز چنگ میزند بر دل و گلویم

خفه میکند غوغای درونم

  میان بُهت چراهایم  تلخ ، درگیرم

هنوز  اشکِ حیرانِ این تقدیرم

نه...

 تقدیر شاید نباشد!

شاید رویش یک "زخم درون"

 یا سرنوشت یک "بازی آشفته"

شاید  هم ..

سرگردانی ی  احساسِ گره خورده!

دیگر چشمانم هم یاغی شده اند

گاه تصویر دیوانگی را به رُخم میکشند

 جای اینکه پلک بندند و مسیر نگاه را برگرداند

زل زده  به .... میخکوب میشوند

خیال خیس




      
<      1   2