آقا جان
سالهاست مه دلتنگی بر دل و درونم سایه افکنده
ومن همنفس با زائرانت نفس میکشم
مسافرت نیستم.. اما ..
نگاهم شده یک عالمِ التماس .. وجودم گره خورده در بندِ انتظار
درونم شده یک دنیا حرفِ پر حسرت ....
و پاهای دلم ، گوشه گوشه ی ضریح شش گوشه ات گرفته زانوی غم در بغل
یا حسین....
ردِ پای التماس هایم را در کوچه پس کوچه های قلبم نشنیده ایی آیا؟!
سالهاست هوای دلِ شکسته ام شده غبار دلتنگی
آسمان دلم شده بارانی...
دلتنگی ام شده بغض ..و قدمهایم شده قلم ..
حرفهایم شده گریه .. و اشکهایم شده عطش ..
خسته م آقا...
چون پرنده ایی پر و بال شکسته و بی پناه
از گذرگاه های طولانی فاصله های نا تمام
از سیلی های انتظار ..از بی انتهایی درد فراق
تو بخواهی و دعوتم کنی آقا..
فاصله ها خاتمه می یابد
و بهشتِ زیبای کرببلایت.. با رویاهایم تعبیر می شود
93/8/10
هر وقت که گفته میشه از کربلا ..یا که نوشته میشه از حسین و عباس
دلم میشه عاشق وبیقرار .. چشام میشه انتظار
وحسرتِ آرزوی دیدنِ حرمِ یار
خسته نیستم از تکرار نگاه های غمناکم به عکسِ بین الحرمینت
ولی دلشکسته ام از دستِ ردی که می زنی به سینه ام
توی صفحه دلم مینویسم با قلمِ اشک و سوزِ آه
که شاید کنی یه گوشه چشمی به من و یا کنی دعایم مستجاب
و من ببویم بوی سیبِ حرمت.. یا که ببوسم ضریح شش گوشه ات
یا حسین
---------------------
دلنوشته پارسی یار
93/8/20