دیشب با دخترم میخواستیم بریم جایی
داشتم آماده میشدم دخترم که روبرویِ آینهِ جاکفشیِ ورودیِ هال وایساده بود با ناراحتی گفت
مامان دیگه کی میخوای جاکفشی رو برداری !؟
پارسال گفتی میخوای آینه کنسول جایگزینش کنی!
شیشه آینه به خاطر این چند لک و سوراخ
هر کس ببینه، فکر میکنه کثیفه،
پاک که نمیشه و فکر میکنن....
اومدم روبرو آینه وایسادم یه سری خاطره ها
از تو آینه ،مثلِ قطارِ حباب تا تهِ نیگام رد شدند .
یه نیگاه کردم به دخترم و با تبسم تلخ بهش گفتم
نمیدونم، دوسش دارم...
فعلا دلم نمیخواد عوضش کنم
گفت آها مثل گوشی سونی اریکسونت که دیگه روشن هم نمیشه ولی نمیندازیش دور...
گفتم خو اونم دوسش دارم
ظاهرش که نو هست فقط دیگه روشن نمیشه
گفت چند ساله فقط یه گوشه از کشو کمد افتاده،
نیگهش داشتی که چی !!!!
خلاصه غُر زدن هاش ادامه پیدا کرد..
وقتی تو این آینه عکس میگیریم
رو تصویر از این دونه ها میوفته و ....
قبل از اینکه بریم بیرون
اومدم تو آینه یه دوسه تا عکس از خودم انداختم
و گفتم باشه شاید سال جدید
هر دوتاشو یه کاریش کردم که دیگه نباشن :)
دخترم عکس ها رو که نیگاه کرد گفت
مامان!!!
گفتم جانِ مامان
گفت :
مامان تو عکس، چشمات یه غمِ عمیق داره...
و من به عکسم نیگاه کردم و.....
|حرف را میشود ازحنجره بلعید و نگفت..
واى اگر چشم بخواند غم ناپیدا را...|
یعنی میشه سالِ جدید
توچشمام،"شادی"،جایگزینِ این غمِ پنهانی بشه!!
.
.
به امید خدا...