حالا می فهمم

معنای در گرو بودن لبخندم را

در بندِ نفس های تـــو
معنای شعور احساسم را
خفته در چشمانِ به رنگِ آفتابِ تــو
و گرمایِ مهــری که
از لا به لای لب های ترک خورده از عطشِ احساسم،
سکوت می شود
سکوتی که ، سرشار از  صدای نفس های تـــوست