خواب هایم فیروزه ای شده است
آبی یِ آبی ..
گردنبند فیروزه بر گردن ِخیالم
خو می گیرد با تسبیحِ خیالت
می بوسد
می بوید
عطر خوش ِ آغوشِ فیروزه ای یَم را
می فشارد در دست تو
می ستاید بر سینه ی من
چه معجزه ی فیروزه ای ست
ما را از چشم حسودِ روزگار نگه می دارد