بی اعتنا که می شد

در لای ذراتِ غبارِ هیچ خاطره ای

تسکینی برای این بغض ِ منزوی نبود

هیچ پزشکی در هیچ کجای این دنیای بی رنگ

از علم های تلنبار

تجویزی برای گلوی متورمِ سکوت نداشت

"او"  نمی دانست در میانه ی این تورم

"بغض" یی هر شب می شکست

کاش میشد برای بغض ، صبر را دیکته کرد
.
.
آه از اون روزهای خیلی سخت...............