کاش می شد از پشت پنجره نگاهم حرفهای نا گفته ام را شنید
کاش می شد از پشت دریچه قلبم آهنگ درونم را شنید
کاش می شد از پشت دیدگانم اشکهای گریانم را دید
کاش می شد تپیدن قلبم را برای لحظه ایی دیدنت حس کرد
کاش می شد لحظه های تند گذر زمان را متوقف کرد
یادت هست آن روز که روبرویت نشسته بودم ،
دیدگانم را به زمین دوخته بودم که نگاه گریانم را نبینی
و خود را در اغوش چادرم می پیچاندم
که وجود بیتابانه ام را احساس نکنی
گاه تبسم مصنوعی یی که بر لبانم نقش داشت
نمایش می دادم
تا شاید آهنگ لرزان صدایم را نشنوی
فقط گفتم ....
شاید .......
و هزاران حرف نگفته که ......
e.v.s.e
اولین دلنوشته از صفحه خاطرات قدیمی در سال ..13