هنوز در باورمان نمی گنجد بهارِ بی تو!
انگار رفتننت زیبایی بهار را هم پایان داده است
ماه هاست روزها را چه غریبانه به شب رسانیدیم
و فریاد را ، از نگاه های همدیگه در سینه حبس کردیم
و چقدر سخت است در دل گریستن و......
و صدای لبخند و نگاه مهربانِ تو به جای گوشه های خانه
گوشه ی قبر زیر خروارها خاک دفن گردیده
امسال جای سبزه ، اندوهِ یادِ تو
در نگاه های ماتم زده ی ما جوانه می زند
و نگاه هایمان چه تلخ از خاطره های تو عبور می کند
و لحظه هایمان بی حضور تو می میرد
ماه هاست دلتنگی هایمان در کنار مزار تو طی می شود
و در نهایت ناباوری ، باورمان می شود که دیگر نیستی
اما تصویر نگاه مهربانِ تو ، در قابِ نگاه و یادمان تداعی می شود
در میان موجی از ناباوری در حسرتِ یادت
و به پاسِ مهر و وفایت می سوزیم
هنوز در بُهت و ناباوری ایم
از آن صبحی که نگاه بیمار و رنجورت
در نگاهای ملتمسانه ی ما برای همیشه خشکید
در حسرتِ آن صبح ِ تلخِ نفس گیرِ مرداد
که نفس های بی رمقِ تو هم از پا افتاد
بی تو با خاطراه هایت چه کنیم؟
فلک پرپرنمودی سنبل ما
اجل اتش زدی بر این دلِ ما
هزاران میل حسرت باغبان داشت
تو بیرحانه چیدی این گل ما