نفسم هایم را می شمارم

چشم هایم را فرو می بندم

به یاد می آورم

خاطراتِ مانده در دلم

حرف های نیمه تمامِ گنجینه ی تنم

چشم می گشایم تا نفس هایم طعم تازه بگیرد

افق ها در نگاهم جلوه ای تازه بیابد

چراغ امید را در آشیان دلم روشن نگه می دارم

چشم می گشایم تا دلم رنگ و بوی تازه بگیرد

سنگفرش کوچه ی دلم ،قدمهای بارانِ نوید را

در آغوش گرم خود می فشارد

و.........................

و برای همیشه تمام ....

می خواهم فراموش کنم

همه ی .....

همه ی خاطراتِ خیسم را.....