دوباره سکوت....
و حرفهای بغض شده ی من خفه می شوند توی گلو
در جوار سنگینی سکوتش ، نفس هایم بند بند می شود
و من به جای نفس ، ذره ذره درد می کشم
می خواهم احساسم را در پیچ و تاب گلویم قورت دهم
اما حرفها ، بیشتر می خراشد و واژه ها در نگاهم فریاد می شوند
و سکوتم در حصار لحظه ها می شکند
می خواهم رها شوم از او ، اما هوای درونم پر می شود از تمامِ او
و احساسی که می تابد روی دلم و من دوباره در او می رویم چون پیچکی درون او
دوباره زمزمه ی های زارِ من ، خاموشی را کنار می زنم
کمی تبسم!! چاشنی این سکوت ِ سرد کن ، تبسمی که تسلای عطشِ تمنایم گردد
تبسمی که مرا در آغوش گیرد و من هم دلتنگی هایم را در آغوش می کشم
لب هایم تب کرده اند برای اندکی ممزوج
شاید حرص نفس های دل ِتنگم به لبخندی داغ ، کمی آرام شوم
دوباره شب ، خواب از چشمانم می رباید
دوباره شب، بوی او را می آورد و من سایه وار، بی قرار،می خزم درون او دیوانه وار
تمام شب....
نفس به نفس ، نفس می کشم او را ، می شوم پروانگی و دورش می گردم پروانه وار
دلم را پهن می کنم به زیر پایش ، تا بنشینم کنار نفس هایش
شاید که گرمای وجودش ، سرمای بیتابی ام را خاموش کند
می سوزم ، شاید اندکی در هُرم ِنفس های شرجی خیالم ، داغ شود
و خاکسترمان در هم آمیخته شود ،شاید من هم کمی "ما" شوم
دوباره من غرق محال می شوم ، در خاموشی دلم ، نقش خیال می کنم
دم به دم در تاریکی درونش غرق می شوم ، تا که شُکُوه چشمانم تماشایی شود
و اشکِ داغ دلتنگی ، حجم سنگینِ سکوت ناگفته ام را پاک کند
و ما بقیِ مرا ، درون ِاو حل کند
دوباره سکوتِ شـــب
دوباره تلنگر ِسنگینیِ نهیبِ نَفس ، چشمهایم سنگین تر نگاه می کنند
و میان صدای شب ، صدای نفس کشیدنم مچاله می شود
دیگر تمام خیالم در سکوتِ اشک ها خلاصه می شود
اشک ها ولی مثل تیغِ تیزِ آتش اند ، بروی صورتم ، زخم تیره می کشند
دوباره رها می شوم در تنهایی ام ، تنم را از رویا تکان می دهم
جلو آیینه ی بخار گرفته ی خیال می ایستم
و دوباره نظاره گرِ تکه های دلشوره ی تیره ی خیالم می شوم
دوباره انزوایِ سکوت ، و باز رها از تمام ِ او
و صدای پای انتظار که گم می شود در هیاهوی لحظه ها
و جای پای احساس ، روی واژه های سرگردان خاطرم
در قالبِ خاطره ای خیس ، ماندگار می شود
پ.ن: تا درد دارم یادم هست چه بر سرم آورد دلِ تنگم
تاول های دلم که خشک می شود، باز روز از نو دلتنگی از نو