رفتم از هجوم درد
رفتم به انزوای آیینه های غریب!
رفتم و دیگر هیچ نگاهی آشنای من نیست
بغض من گره خورده با بغض خیالها
خیس است چشم ملتهب ِ سرشارم
فرو رفته ام ، بهت زده در افکارم
آن زمان که بی دریغ می گریم
آیا من میان این شب طغیان اشک
لحظه ای از یاد تو جدا خواهم گشت؟