دلم میخواد روزها یا شبهایی که هوای دلم گریونی ی
یا آسمونِ دلم ابری و چشام اشک ریزونه
هوا بشه طوفانی و بباره سیلِ بارونی
جز شُلُپ شُلُپ بارون ، شنیده نشه صدایی
منم ناگزیر نشم توی جمع
مضطرب و پریشون بیصدا تو دلم
به بهونه ایی پنهون شم کنج حیاط خونه
یا یه گوشه از اتاق
به بهونه ی معاشقه با خدا
بغضم ُ بشکونم، خودمو بسپارم به گریه
ولی زیر بارون
دیگه اشکهام و قطره های باران
روی پهنای صورتم میشن موازی
هق هق گریه ام با شر شر بارون میشه تلاقی
دیگه کسی نمیشنوه صدای گریه ام رو
یا که حدس بزنه قرمزی ی چِشَم رو
میگن دیوونگی کردم تو نگاه به آسمون
چشام رو سپردم زیر شلاقای بارون
اینطوری منم و دیوونگی ، ولی میشم تخلیه درون
خدایا میشه هر وقت آسمون دلم ابری شد!
آسمونت رو کنی سیل بارون؟
دلنوشت:
من هیچم نبید .. حالم هم خیلی خوش بی..
فقط وقتی یکم دلم میگیره .. دستام با قلم رقصش میگیره