خدایا! امتحان هست یا تقاص  یا...! 

هر چه باشد سرگردانی و دو راهی ست

مسیر رنجی که برگزیننده اش خود باشیم 

مقصدش را آسان تر گمان می کنیم

اما  راهی را که ناخواسته دربندش میشویم

مقصدش بن بستِ ناتوانی و حیرانی ست

حال که درد دادی ..مرز را هم هویدا می کردی!

گاه ختم می شوم  به تَوَهُم این رنج..

 مسیر زندگی ام را تو به این مشقت کشاندی!؟

یا خود بیراهه رفتم تا به این مِهنت رسیدم!

زبانِ دردم را خوب می فهمم

سخت هست و دردم بسیار درد دارد

 هر روز چنگ میزند بر دل و گلویم

خفه میکند غوغای درونم

  میان بُهت چراهایم  تلخ ، درگیرم

هنوز  اشکِ حیرانِ این تقدیرم

نه...

 تقدیر شاید نباشد!

شاید رویش یک "زخم درون"

 یا سرنوشت یک "بازی آشفته"

شاید  هم ..

سرگردانی ی  احساسِ گره خورده!

دیگر چشمانم هم یاغی شده اند

گاه تصویر دیوانگی را به رُخم میکشند

 جای اینکه پلک بندند و مسیر نگاه را برگرداند

زل زده  به .... میخکوب میشوند

خیال خیس