علاقهمندي ها
+
يادمه اينجا يه آ.مرصاد سيستاني داشت ...يه آ.ابوالفضل صياد ...يه آ.محمدمهاجري ....يه اميدآروين ....يه خاله مهتاب ....يه نگاه منتظر ....يه دستان خالي.....شقايق بانو..دکتر نگو بلا...الهام بانو...محبوبه*..سرباز133
کلبه تنهايي*مريم*
ديروز 12:10 صبح
*سحربانو*
بقيه شو شما بگيد........:(
zohoor-e-monji
ياد منم بخير...
کلبه تنهايي*مريم*
{a h=andishe}خانه ي خانواده{/a} چقدر دلتنگ شدم اومدم اينجا اي بابا چه زود گذشت
کلبه تنهايي*مريم*
ياد منم بخير اي بابا
10 فرد دیگر
87 فرد دیگر
+
منم تشنه ام ...
تشنه يک جرعه آب حرم ...
و دلتنگ مشهدالرضا ...
*السلام عليک يا علي بن موسي الرضا عليه السلام*
پيام رهايي
103/2/4
+
*پيامکي از يک دوست!*
سالهاجنگيدم
سالهاتخريب کردم
و سالها دور شدم ازخودم
تا فهميدم که بايد خودم،ديگران و زندگيم راهمانگونه که هست بپذيرم واگرتغيير ي هم نياز هست ازخودم بايد شروع شود...
قرار نيست همه مثل من فکر کنند،عمل کنند
هر شخص اعتقادات خود را دارد
زندگي خود را دارد ...
وقتي مي خواهم شخصي را تغيير دهم يعني به او هشدار ميدهم اگر شبيه من نباشي بايد از من فاصله بگيري ...
بايد به اين نکته پي ببرم
پيام رهايي
103/2/3
+
+
گاهي دلت ميخواهد
به اندازه ي تمام دنيا
از غوغاي *واژهـ ها* به سُـکوت عليه السلام پناه ببري
و گاه ميخواهي بلندترين واژه هـايَت را
بر سر دنيا *فريـاد* بزني
و دست آخر
هروله کنان ميان سکــوت و فريــاد
با خود زمزمه کني:
*«وَ تِلکَ الاَيّامُ نُداوِلُها بَينَ النّاس»*
.
.
آفتابــ
پيام رهايي
103/2/2
+
هُوَ الصبور...
من انتظار کشيدن را بلد نيستم
اما اين را خوب ميدانم...
وقتش که برسد
تو خوداَت ميآيي،
«*نا گَـ ـهان*»...
در من *شِـ ـعر* ميشَوي...
و از لَبـ ـهايم *سَرازيـ ـر*...
.
.
آفتابــ
پيام رهايي
103/2/2
+
[تلگرام]
+
من سالـ ـهاست که *نيستـ ـم*!
نيستم که بدانم
تمام هستي
شما را فَريـاد ميزند
چه بيچـ ـاره من
که خويش را
از اين همه حضـور
*دَريـغ* کردهام
آقا جان...
.
.
آفتابــ:(
پيام رهايي
103/2/2
2 فرد دیگر
22 فرد دیگر
+
تو را من چنين مي بينم
سرابي و خيالي ...
تو را من چنين مي پندارم
غباري و گردبادي
تو را من چنين در ميابم
گمشده و ناپيدايي...:'(
ساناز ابراهيمي فرد
در انتظار آفتاب
103/2/2
+
نتونستم اين توصيه پزشكي بسيار مهم را براتون ننويسم...!!!*** به هيچ وجه بادام نارس (يا همان چاقاله بادام) و آلوچه نارس ( يا همان گوجه سبز) را خصوصا وقتي که روش سديم كلرايد (يا همان نمک طعام) ميپاشيد نخوريد. . . . . صبر کنيد من هم بيام تا با هم بخوريم من گوجه سبز خيللللللي دوست دارم!!!!:دي
در انتظار آفتاب
103/2/2
+
*تجربه شخصي*
عشق به معناي عرف عاميانه بين مردم ، وجود خارجي ندارد.
تمام آن در ؛ حس مالکيت و حس نياز و رفع تنهايي و تکميل يک پروژه انسان سالم اجتماعي است .
و همه اين مفاهيم لباسي وديعه به نام عشق برتن ميکنند.وگرنه عشقي که جان را دگرگون سازد و ازخودبيخود کند را با تمام استقبال و تمايلي که بدان داشتيم؛ نديديم .شما بگومابلدنبوديم.اوکي شماکه بلدي.اگر يافتي، در هرسال و ماهي بود زير اين فيد بيا و بگو..
در انتظار آفتاب
103/2/2
عشق يک سر نهاني ست که در عالم نه عيني. دارد و نه قيمي به پايش مي رسد آنجا که فکر مي کني به کنه عشق پا گذاشتي!يکباره مي بيني از اين مقصد هنوز پا در خط شروعش نگذاشتي آنجا که مهر معشوق بر دل نشيند هر آنچه تا به ديروز مي پنداشتي که عشق است از هر سوي اين دل به سوي دلدار انگشت اشاره مي گمارد
پيام رهايي
103/1/30
+
دلم برات تنگ شده
نبودنت رو در روز تولدت بيشتر حس مي کنم
با يک دنيا دلتنگي و اندوه
تولدت مبارک @};-
*قاصدك*
103/1/23
+
هو الشّهيد
*
تو در قنوت مگر از خدا چه خواسته اي
كه اينچنين پر و بالت تمام سوخته است
تو مست اينطرف افتاده اي سراپا خون
و آنطرف تهي از باده ... جام سوخته است
چه بيت زيبايي في البداهه ساخته اي !!
تنت چنان غزلي ناتمام سوخته است
*
#زين_العابدين_آذرارجمند
#لنگرودي
كيوان گيتي نژاد و
103/1/20
+
[تلگرام]
ماه رمضان آمد
اي ماهتاب عالم کجايي؟
آب و جارو کرده ايم
ما خانه دل را براي رمضان
تو بيا مهدي جان
که ماه رمضان هم در به در
هر کوچه دنبال تو است
اَلّلهُمَّ عَجِّل لِوَليَِّ الفَرَج
انديشه نگار
103/1/18
+
#معرفي_کتاب
*راض ِبابا*
«راضِ بابا» روايت شخصيت دختري نوجوان است. دختري که تمام تلاشش را به کار
ميبندد تا در زندگي اول باشد. در شانزدهمين بهار عمرش حادثهاي رخ ميدهد و
او را در رسيدن به خواستهاش کمک ميکند؛ انفجاري که در سال 1387 در حسينيه
سيدالشهداي شيراز رخ داده و نقطه اوج زندگي او را رقم ميزند.
my writings
103/1/17
شهيد راضيه کشاورز 11 شهريور 1371 در ظهر گرم تابستاني همزمان با نواي
اذان ظهر در مرودشت شيراز به دنيا آمد. والدينش به خاطر ارادتي که به خانم
فاطمه زهرا (سلام الله عليها) داشتند نام راضيه را برايش برگزيدند.
روزها يکي پس از ديگري سپري ميشدند. راضيه بزرگتر ميشد و با وجودش شور و
نشاط مضاعفي به خانه ميبخشيد. از همان کودکي روحيهاي شاداب و پرشور و
نشاط داشت و لطافت و مهربانياش به وضوح در برخورد با اطرافيان آشکار بود.
راضيه تا قبل از بهار 16 سالگيش موقعيت هاي چشمگيري را در زمينه ورزش
کاراته، مسابقات قرآن و درس و تحصيل کسب کرد.