شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ ديشب رفتم منزل پدر شوهر هم به مناسبت تبريک عيد مبعث و هم اينکه با کمک مادر شوهر ناهار امروز رو هم درست کنم که بخوام روزه بگيرم ديگه مجبور نباشم صبح بلند شم و با آرامش خاطر بخوابم..مادر شوهر سبدهاي پر از نعناي سبز شسته رو اورد خرد کنه گفتم بده به من خودم خرد مي کنم .. مادر شوهرم بيچاره هي تاکيد مي کرد کارد خيلي تيز هست و مواظب انگشتام و دستم باشم ..راست مي گفت کارد بسيار تيز و برنده بود،
يک سبد از نعنا رو خرد کردم و سبد دوم رو شروع به خرد کردن ، به جاي اينکه نگاهِ چشمم روي نعنا و حرکتِ کارد و دستم باشه ،نيگاه دلم از مسير ذهنم عبور و ثانيه هايي از خاطراتي دور رو برام مرور کرد و...........
درد چنان به دستم هجوم آورد که خاطراتِ در ذهنم هم بريده شد ..
با وجود دو آمپول بي حسي قوي ، با هر بخيه اي از شدت درد امانم بريده مي شد .. بعد از هشت بخيه اي که با جون کندن تحمل کردم گفتم دکتر جاي بخيه ها روي دستم مي مونه؟ دکتر جوابم داد بله عميق بريده شده و احتمالا يه چند تاييش يادگار مي مونه:)
خنده ام گرفت "خاطره" ..! "يادگار" .. ! :) به دستم نيگاه انداختم و با خودم گفتم:« * امشب فهميدم بعضي از دوستان رو چقَـــــــدر (بشدت) دوست دارم » * :-)
بعد از دو ساعت تو بيمارستان برگشتيم منزل پدر شوهر ناهار آماده شده امروز رو هم با خودمون ببريم ..:) در راه برگشت به منزل ، آقاي شوهر رو کرد به دستم گفت دستت درد نمي کنه ؟.. گفتم نه انگار تازه داره بي حس ميشه .. خنديد گفت دو ساعت ديگه بي حسيش ميره و دردت تازه شروع ميشه ..:)
الان هم ساعت دوازدهو خورده اي شبِ و من بايد صبح برم کار ، تو تا هر وقت دلت بخواد مي توني بخوابي :) پتوت رو بر ميداري مي ري اتاق مريم .. تا صبح هر چي خواستي ناله کن مريم هم آرومت مي کنه :) گفتم اين خبرا ني .. شما پتوت رو بر ميداري مي ري تو اتاق مريم و مريم مياد تو اتاق پيش من :) .. منم الان سيستم رو روشن مي کنم و ميرم پارسي تا هر وقت که درد دارم اينطوري سرگرم ميشم
* 3:0 صبح ، سه شنبه 5 ارديبهشت 96 ، (شب عيد مبعث)* :)
2-مشکات
عافيت باشه . اين خاطره بود ، يا يک نثر ادبي زيبا ؟
x-( وااااااااااااااي مادر چکار کرديد:-o اين همه خون....... مگه چقدر بريديد؟ خداااا ي من...:( .حالم بد شد.
وااااااااااي چه صحنه وحشتناکي!
هايدي
وااااااااااي فشارم افتاد. چيکار کردي با خودت؟؟؟؟؟؟ ديشب تو فيد گفتي تازه از بيمارستان اومدي فکر کردم براي مزاح گفتي! خيلي وحشتنااااکه! کجاي دستت بريده؟ معمولا براي خرد کرذم انگشت ميبره که! نعنا خرد ميکردي چکار؟؟! حالا بهتري؟
هايدي
من اوايل ازدواج انگشتمو جوري بريدم که گوشت کنده شد استخون انگشتم پيدا بود بخيه هم نميشد زد شايد دوماه دستم بهش بند بود. هر روز درد و زجر. ديگه دست به چاقو نزدم براي سبزي خرد کردن. الانم کسي سبزي خرد ميکنه نميتونم نگاه کنم. صدا سبزي خرد کردنم بياد فشارم ميفته
_ _
وااااي يه ليوان آب قند لطفااا.....واااااي دردشو حس کردم!!! الان بهتري؟:'( :(
): متاسفم مادر):
*ليلا*
اي واي مادرجون. بيشتر حواستون باشه دل ما نازکه طاقت ديدن نداريم که ...
سلام.واقعا دلم نميومد عکس رو ببينم...): خداروشکر به خير گذشت..الان بهتريد الحمدلله؟/ اميدوارم هميشه سالم باشيد..
سلام ..ممنونم از حضور دوستان عزيز.. شرمنده هنوز جواب ندادم چون هنوز درد دارم و رمقي براي جواب دادن نداشتم..ان شا الله اگه فردا بهتر شدم ميام پاسخ ميدم .. قلبا از حضور و دلگرمي دوستان سپاسگذارم:)
قلمدون
سلام، اي واي الان بهتري؟!
اي واي مادرجان حواستون کجا بووود:(
{a h=moshkat}2 مشکات{/a} برداشت آزاد:)
{a h=nostalgic2}کفش هاي مکاشفه{/a} سلام گلم:) عيد شما هم مبارک سادات جان.. آخه تا زنگ زديم آقام بياد منو ببره يکم زمان برد منم چون مي دونستم چه کردم که اين اتفاق برام پيش اومد گفتم يه دونه عکس يادگار ازش بگيرم خاطره شب مبعث 96 هم برام يادگار بمونه :-D ان شا الله .. خدا رو شکر الان بهترم .. امشب بايد پانسمان عوض کنم .. تا 7 روز يک روز در ميان و بعد از 7 روز بخيه رو بکشم:) ممنونم از حضورت گلم
{a h=zirasmoonekhoda73} شميم دوست {/a}درگيري ذهنم نزاشت مواظب باشم .. دست راستم شد بلاي دست چپم :) ممنونم از همدرديت نرگس عزيزم
{a h=yajaavad}انديشه نگار{/a} عزيزم ..:) دستم خيلي عميق بريده شد.. آره خون زيادي از دستم رفت .. مادر شوهر هم نگران بود اينهمه خون داره مياد اصرار کرد روي بريدگي دستم زاغ بريزه منم به خاطر تجربه اش قبول کردم يه ذره که ريخت دلم ضعف رفت .. سوختم و نزاشتم بيشتر بريزه ..بعدش يهو ديدم خون سياه شد و اطراف بريدگي روي دستم مثل قير سياه و چسبنده..به سختي با آب سرم تميز شد ولي نه کامل..فدات گلم:)
{a h=sangaretanhai}جايي براي گفتن حرفها{/a} عزيزم :)
{a h=haftasman}2 هفت آسمان{/a} فدات گلم.. خدا رو شکر خيلي بهترم عزيز.. ممنونم از حضورت سحر جان:)
آخ آخ، عجب بريدگي عميقي شده :( حواستونو جمع کنيد خب... حالا خوب شد انگشتتون رو قطع نکرديد...
{a h=banamak57}هايدي{/a} عزيزم وقتي توي تلگرام پيام اول رو دادم بهت قبل از اينکه آقام بياد منو ببره بيمارستان .. پيام دوم و در واقع آخري هم دقيقا بعد از بخيه که منتظر آقام بودم تسويه حساب کنه و بياد با هم برگرديم :) دلم نميومد بهت بگم عزيز .. آره درسته ولي خدا بهم رحم کرد کارد اونقدر تيز بود که انگشتمو بريده بودم حتما بدتر از اين سرم ميومد و..........:)
الهي قربونت برم شما چي کشيديد؟:( دوماه ؟ :-o خداييش خيلي سخته هايدي جون .. دکتر به من گفت تا 7 روز نبايد آب به دستت بخوره .. حالا شما دو ماه چيکار مي کردين :( سبزي رو که ما ميديدم دستگاه سبزي خورد کن .. اما شويد و گشنيز( سبزي ماهي) رو که کمتر ميگيرم من خودم خورد مي کنم ..
{a h=rezasafar}رضا صفري??{/a} ممنونم از همدريدتون مادر :)
{a h=noozhin} ليلا {/a}الهي قربونت برم .. باشه مادر جون .. فعلا که پيش اومد عزيز.. ممنون از حضورت و همدرديت مادرجون:)
{a h=bandevmaaboud}من.تو.خدا{/a} سلام هانيه جون .. آره خدا رو شکر خدا خيلي بهم رحم کرد ..:) ولي من اون شب بر خلاف حال عجيب و خوبي داشتم .. از اتفاق خنده ام گرفته بود و تصميم گرفتم عکس بگيرم يادگار بزارم براي خودم که اين دلِ ديوانه ي من .............:) خدا رو شکر خيلي بهترم .. ممنونم از همدرديتون گلم ..:)
{a h=qalamdoon}قلمدون{/a} سلام منيره جون ..:) آره خدا رو شکر خيلي بهترم فدات گلم ممنونم از حضورت عزيز دلم:)
{a h=maysan}در انتظار آفتاب{/a} عزيز حواسم تو خاطرات ماندگار با دوستان:-D .. اون شب عجيب غرق خاطرات شدم و حالم عجيب خوب بود که وقتي دستم هم بريد من باز حالم خوب بود و مي خنديدم به حال خودم :)
{a h=Modir}سيدمحمدرضا فخري{/a} سلام جناب فخري .. :) ممنونم از حضورتون .. بله خدا خيلي به من رحم کرد ..ولي لطف و حضور بعضي دوستان اون شب اونقدر دلم رو آروم کرده بود که وقتي دستم هم بريده شد اصلا درد دستمو احساس نمي کردم .. مهم دلِ آدمه که اگه آروم باشه درد جسم هم آرومه .. ممنونم از همدرديتون جناب مدير
{a h=banoyedashteroya}مادر هما{/a} سلام. ممنونم، ان شا الله که به زودي بصورت کامل خوب بشه.
{a h=Modir}سيدمحمدرضا فخري{/a} سلام دوباره .. سپاس از دعاي خيرتون و ان شا الله
{a h=banamak57}هايدي{/a} هايدي جان يادم رفت توي کامنت بگم عزيز.. مادر شوهرم براي اينکه نعنا زودتر خشک شه و زرد نشه مثل سبزي خوروش خرد و ريز ميکنه:)اونوقت روي يه سفره توي اتاق پهن ميکنه و بعد از دو روز هم جمع ميکنه .. اتفاقا راست ميگه وقتي جمله روي سفره پهن مي کنيم بعضي هاش قبل از خشک شدن زرد ميشه ..
هايدي
{a h=banoyedashteroya}مادر هما{/a} عزيزززززززم. الهي بگردم. فکرشم دردم مياره! ان شاالله هميشه تنت سالم باشه! اگ اون حرفي که درباره مرگ، پدرشوهرت زده بود قبل بريدن دستت بود ميگفتم جاريت چشمت زده خخخخ
هايدي
{a h=banoyedashteroya}مادر هما{/a} خيلي مراقب هماي ما باش. ما همامونو سالم و شاداب و تندرست ميخوايمااااااا
هايدي
{a h=banoyedashteroya}مادر هما{/a} عه چه جالب! من تا حالا اينجور خشک نکردم برگ برگ ميکنم تو سايه خشک ميکنم سبز سبز ميمونه! بعد يه سوال فني! اينجور عطر و بوش کمتر نميشه؟! چون خرد ميشه ظاهرا بايد عطر زيادي از دست بده! اما قطعا زودتر خشک ميشن
هايدي
{a h=zirasmoonekhoda73} شميم دوست {/a} خييييلي اذيت شدم خييييلي!
{a h=royasharabalod}رؤياهاي شراب آلود{/a} :) و چه انقلابهاي با فرجام و بي فرجامي که به راه نيوفتاده...
{a h=banamak57}هايدي{/a} قربونت برم من ليلي دوست داشتني ي من :) ان شا الله و ممنون عزيز دلم .. واي هايدي مردم از خنده نزديک بود صداي قهه ام بچه ها رو از خواب بيدار کنه:) :)
{a h=banamak57}هايدي{/a} فدات عزيز دلم ..:) @};- ممنون گلم :)
{a h=banamak57}هايدي{/a} البته هايدي شما درست ميگيد .. ديشب که رفته بودم خونه خاله ي شوهرم.. و دستمو ديدن اتفاق بحث خرد شدن نعنا شد .. دختر خاله شوهرم و عروسشون ه مخالف خرد کردن بودند و گفتندما نعنا رو بصورت برگ کامل خرد مي کنيم و زرد هم نميشده و.......... ولي مادر شوهرم همچين ديدگاهي داشته ديگه ..:)
{a h=royasharabalod}رؤياهاي شراب آلود{/a} سلام عليکم :) .. سپاس از حضورتون .. عجب !:) اون مرتبه ها رو نمي دونم .. ولي اين بار و اين خونا واقعا از عشق ريخته شد .:)
{a h=banoyedashteroya}مادر هما{/a} الهي...:) .
{a h=yajaavad}انديشه نگار{/a} :) قربونت برم عشق من B-)
{a h=banoyedashteroya}مادر هما{/a} کلي خجالت تشيدم...:) .
{a h=yajaavad}انديشه نگار{/a} :) @};-
{a h=royasharabalod}رؤياهاي شراب آلود{/a} زنده باشيد .. ها بُ خدا ..:) من اصن اون شب توي يه عالمي بودم اونقدر غرق بودم که بريدن دستم که هيچ .. اصلا انگشتمم قطع ميشد نمي فهميدم ..:) :) حالا ديگه شب هاي عيد مبعث اين خاطره هميشه با منِ :) * بعضي فتنه ها عجيب شيرين و دوست داشتني ان *:)
...:( .مطمنا نه تنها توي خاطرتون بلکه هميشه جاش روي دستتون ميمونه...
مادري اون چاقو رو بندازيد دور...
{a h=yajaavad}انديشه نگار{/a} آره عزيزم .. اونوقت ميشه يه خاطره جسمي و روحي :) :)
{a h=royasharabalod}رؤياهاي شراب آلود{/a} سلامت باشيد و همچنين شما ..:)
{a h=yajaavad}انديشه نگار{/a} مادر مال من نبود که .. مال مادر شوهره :) اتفاقا فردا شبش که رفتم منزل پدر شوهر گفتم زن عامو کارده رو بيار يه بار ديگه ببينمش ..B-) منم از اين کارد تيزها ميخوام .:) .
{a h=banoyedashteroya}مادر هما{/a} :-o....ببينن چيکار.... من اگه بودم پرت ميکردم نا کجا.... ميدونم مادر جون مال مادر شوهر بود اما بايد کاري کنن ديگه چشمشون بهش نيوفته.... چاقوهه بد.
{a h=yajaavad}انديشه نگار{/a} :) :)
{a h=banoyedashteroya}مادر هما{/a} @};- @};-
{a h=yajaavad}انديشه نگار{/a} @};-@};-
اوه اوه چرا مواظب نبودي
{a h=nahankhanejan} نهانخانه جان {/a}الهي قربونت برم پيش اومد ديگه مادرجون ..:)
هايدي
{a h=banoyedashteroya}مادر هما{/a} عزيززززززمي (بوووس). خخخخخخ ان شاالله هميشه صداي خنده هات تو خونه بپيچه
هايدي
{a h=banoyedashteroya}مادر هما{/a} درسته! ديگ بعد از اين قصه که پيش اومد اميدوارم مادرشوهرتم متنبه شده باشه ديگه قيد نعنا خشک رو بزنه :دي:دي
{a h=zirasmoonekhoda73} شميم دوست {/a}آره واقعا درد هايدي خيلي تلخ بود اونهم اوايل ازدواج ..:( بميرم الهي ....
{a h=banamak57}هايدي{/a} فدات عزيز تر از جانم :)
{a h=banamak57}هايدي{/a} :) :)
{a h=haftasman}2 هفت آسمان{/a} الهيييييييييييي عزيزم .. ببخشيد .. ممنون گلم.. ان شا الله و همچنين شما ..:)
{a h=nostalgic2}کفش هاي مکاشفه{/a} الهييييي:) پيکوفايل ني از همين پارسي آپلود کردم.:) . ولي چشم خواهرم اطاعت امر ميشه و بعدا بر ميدارم عزيزم:)
سلام من تازه عکسو ديدم چه بد بريده شده خيلي ناراحت شدم ان شالله زخمتون بهبود پيداکنه واقعا سخته
آخ آخ آخ
هايدي
{a h=banoyedashteroya}مادر هما{/a} خدا نکنه عزيزمممم
هايدي
{a h=banoyedashteroya}مادر هما{/a} فداااااااي تو عزيزم
{a h=nostalgic2}کفش هاي مکاشفه{/a} فدات گلم:)
{a h=u97e52ed81232268f} ترخون بانو {/a} سلام عزيز دلم..:) آره آبجي جان.. ولي خدا رحم کرد به انگشتم نخورد بدون شک بدتر ميشد ..
{a h=parsiGolchin}شکار لحظه ها{/a} سلام .. ممنونم از حضورتون
{a h=banamak57}هايدي{/a} @};-
ميشه عسکو برداريددد:{
{a h=maysan}در انتظار آفتاب{/a} چشم عزيز دلم .. عکس رو بر ميدارم مادر جان:)
{a h=u97e52ed81232268f} ترخون بانو {/a} :) @};-
{a h=banoyedashteroya}مادر هما{/a} دست گلتون درد نکننه مادرجان:)@};-
{a h=maysan}در انتظار آفتاب{/a} سرت درد نکنه عزيز دلم ...:)@};-
هايدي
آخيييييي
:)
هما بانو
رتبه 12
163 برگزیده
314 دوست
محفلهای عمومی يا خصوصی جهت فعاليت متمرکز روی موضوعی خاص.
گروه های عضو
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله اسفند ماه
vertical_align_top