سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بانوےِ دشتِ رؤیا

پنجره ی دلم را باز که می کنم  

عطرِ خیالت، دوباره می پیچد توی تمام تنم

و می شوید سکوتِ زنگارِ غم گرفته ام

خیــالم بــی محـابا ، از دلتنگیِ تمامِ وقت ها

 با بیقراری های عطشناکم ، پَرمی کشد به سوی خیالت

با نفسی عمیق، تـــو را به دورنِ جـــانم می کشم

 دستُ دلـــم دوباره می لرزد از دلتنگــــی ام

اشکهایم بی اختیار از بند رهـــا می شوند

بارانِ اشک ، پنجره ی نگــاهم را می شوید

و باز ، خیـــالم ، خیس می شود از یــــاد تــــو

بــــاران... دوباره خیــــالم را از یــــاد تـــــو  می شوید...

 




      

چقدر پریشانی واژه ها

حال و هوای روزگار مرا تداعی می کند ...

هر دم که خاطره ها نبش قبر می شوند

جراحت های دلم یکی پس از دیگری سرباز می کند

امروز هم دوباره نوشتم

از هوای دل انگیز "..شنبه" ی آن روز

و هوای نفرت انگیز همه ی ".. شنبه "های بعد از آن روز
.
.
.
.
از هجوم خاطراتِ زخم خورده .....

  تکرار بغض های شکست خورده

و ردِ عقده هایی که روی لحظه به لحظه هایم ثبت می شد

و فقط " تنهایی"، سقفی می شد بر سرم 

تا تکه های شکست خورده ی دلم را در پسِ هر شرم پنهان کنم

و از سایه های مبهم خاموش ِ ترس بگریزم

و ............

«چقدر راز نهفته در صبرم است»

و  دوباره حذف کردم




      

نفسم هایم را می شمارم

چشم هایم را فرو می بندم

به یاد می آورم

خاطراتِ مانده در دلم

حرف های نیمه تمامِ گنجینه ی تنم

چشم می گشایم تا نفس هایم طعم تازه بگیرد

افق ها در نگاهم جلوه ای تازه بیابد

چراغ امید را در آشیان دلم روشن نگه می دارم

چشم می گشایم تا دلم رنگ و بوی تازه بگیرد

سنگفرش کوچه ی دلم ،قدمهای بارانِ نوید را

در آغوش گرم خود می فشارد

و.........................

و برای همیشه تمام ....

می خواهم فراموش کنم

همه ی .....

همه ی خاطراتِ خیسم را.....

 

 




      

لمس سرما و سوز


در آغوش های اجبار


چنگ می زند


دست های رعشه بر اندام امید





      

بغض هایم که تَرَک برمی دارد ، اشک هایم می بارد

خاطراتِ خیس از سردی اعتنایش

لابه لای انبوهِ دلتنگیِ چشمانم عبور می کند

خیالش باران می شود بر سرم

 و اشکهای داغم در سکوتی غمگین ، با نگاهِ سردش تلاقی می شود

مدتهاست اسیر برزخ ِ رویاهای سرگردان خاطرم شده ام

و خیالش در لالایی عاشقانه ی اشک های هر شبم فرو می چکد

آنقدر او را در خود تکرار کرده ام ،که انباشته شده ام از تمامِ او

آنقدر در هوای خیالش نفس کشیده ام ،که نفس هایم لبریز شده است از عطر او

شاید که نوازش مهربانی نگاهش ، دمی شبنمی شود برتبِ گونه هایم !

من سر تا پا جرعه ای اشتیاق می شوم ، می برم او را به خلوتِ گم گشته ام




      

می آیی

می روی

بی آنکه دیده باشی ام که رفت و آمدت را ندیده ام

می روی

بی آنکه لبخند مرا ترجمه کرده باشی

من

خنده می کنم

گریه می کنم

آب می شوم

من

بی آنکه آمده باشم،می مانم

بی آنکه رفته باشم، می فهمم

که رفتن

ناگزیر محالی ست که ترجمه اش در ماندن من است

و من

مانده ام که نرفته باشم.

همین.

لحظه ها را انتظارم




      

و من صدای لرزان زنی که خیال خیس می بافد !

آنقدر خیس که باران هم خیس می شود

خیلی قبل تر ها من سیب های کال را هم می چیدم

و با لذت به تماشا می بردم

اما حالا که وقت چیدن سیب آمده و دستی از شاخه بیرون زده

سبدِ خاطره ام گم شده

همین حوالی زیر درخت انار به سی رسیده ام

از بس که انار ها دیر رسیده اند !

من گله ای اما ندارم حتی از انارهایی که خیلی سبز ترک برداشته اند

و فرصتی برای خیال بافتن من هم باقی نمی گزارند ....

نمکسود




      

هوای خیالش که در سرم می پیچد ، واژه ها توی هوای سرم ول می شوند 

تَوَهُم ، ذهنم را به غوغا می برد ، حواشی فکرم دوباره به ذهنم صف می کشند

رویاهای شبانه و غم پنهونی گوشه ی دلم ، همه وهمه فریاد و مویه می‌شوند 

 ســــهم ِ نداشته ام می گـــــرید و.........

تمام غروب های غربت ، چشمانم به سردی نگاهش خیره شد

تمــــــام شـــــب های تنهــــــایی

خلوتِ تلخِ دلم را نوشتم اما دلنوشت که دردی را دوا نمی کند!

پاییز بهــــــانه ای بود تا صبوری عبــــور را بیــــاموزم 

در هجوم عبور لحظه های بی رحم خیــــال ، در پیچ و تــابِ هــزار رنگِ انتــــظار

جولانگاه خلوتــــی را برای خــــود برگزیده ام

سر بر سجاده ی دل نهاده و نجوای ناگفته هایم را در انجمادِ سکوت مدفون کرده ام

چندی ست که از دلتنگی تمامِ وقت ها پــــرکشیده ام

در اشک های کُنجِ چشمانم فــــــرو می شوم

تا بارش اشک هایم ، ترنمِ خاطراتِ بی رمقِ چشمانم را تَر نکند

دستِ دلم را می گیرم و حاشیه را کنار میگزارم

رویاهای شبانه ام را پراکنده و فراموشی را به ذهنم صف می کشم

 




      

گذر زمان، تیک تیکِ لحظه به لحظه ی نفسِ بریده بریده ی خاطراتم هست

که در حصارِ پریشانیِ عمرم ، کند کند عبور می کند

و نبردِ ثانیه ها در کوچه پس کوچه های تــــردید ِ دلــم

 به بن بست آشفتگی میرسد و ساعت عمرم به خاموشی می گراید

دوباره مــــــن می مانم و پاهای شکسته ی رویــــــا

  و دستهای خیالی که به بهانه نیاز،دراز و درازتر می شوند اما هیچ گاه به او نمی رسند

دوباره فاصله ها را با نبردِ دل و احساسی خراشیده در تکرار بازی های سرنوشت

وجب به وجب قدم میزنم و به کوچه های خیالش ، کشیده می شوم

و در حصار تنهایی قلبم چنگ می زند به خیالش ، دوباره دلم تنگ می شود

چه می کند دلتنگی با دلم !! هر دم خــــــودش را در احساسم مـــــی پیچــــد

دلتنگی از چشمانم عبور می کند ، آسمانِ چشمانم کبــــود می شود

من اشــــک می ریزم ، و رویـــــای خواستنش از چشمانم می پــــرد

اندوهی تلخ در پسِ چشمانم می نشیند و زخــــم دلـــــم بیدار می شود

دوباره تردید به جانم می افتد،دوباره دلتنگی بی تــــــاب می کند

و آیینه چشمانم بارانی و من در زاویه های خواستنش غرق می شوم

حواسم را پرت می کنم و دوباره شبــ ـم به رویا تبدیل می شود

دوباره آغوشـــــم بــــاز و دوباره پـــــــر می شوم  از خیـــــال

مثل عَطرِ بهار نارنج ، وجودش را ذره ذره نفس می کشم

عَطر نفسش را که در دستانم می ریزد ، دلـــم بوی پرواز می گیرد

جرعه جرعه نفسش را می بلعم تا تمام خالی ی من، پر شود از عطرِ وجودش

با هر نفس ، بوی نفسش را که پنهان کرده میان لبهایش ، نفس می کشم

و گرمای مطبوع احساسی که ، بین دو لبــــم لمس می کنم

 در دایره خیال ، هُــــرم نفس هایش را که بر گونه هایم می بارد

 و وزشِ دست هایش ،شانـــه های بهت زده ام را تکان می دهد 

خیال پر احساسم را بر روی لوح دلش نقش می بندم و مستی دیگری می آفرینم

نگاهم را به گریبان نگاهش می دوزم و دلم را به آغوش خیالی ، با خیالش می بندم

انگار قلبم را دستی به سمت خویش میکشد ، انگار که آن دست با دلم قرابتی دارد

و من انتظار ِیک وزش از آن دست ، که زلف پریشانم را نوازش دهد

شبهای پاییزِ من ، رویای این دیدارها مرا به انتظار می کشد

دوباره شب و تنی لرزان و نفسی تب دار از خراشِ خاطره های نمناک

نیمه های شب ، یادش را که نفس می کشم ،حسِ غریبم غمناک می شود

دوباره دلم بارانی ، خوابم خیس و خاطراتـــ ـم نمناک می شود

وقتِ خواب ،تا انتهای بیداری،رویـــای او را،در بستان خیالم ،در خماری چشمانم

بر رخ ثانیه ها ، متورم شده از وهم و خیال ، رج  به رج  می بــافم

توی بغض هایم هنوز امید موج می زند ، گوشه لبم ، تلخند کمرنگ می شود

امــا ، لذت اظهـــار احساسم ، همیشه به تلخی ابــــراز می شود




      

دیروز دلم گرفته بود

در واقع هر وقت دلم می گیره ، یا دلتنگ میشم

 میرم سرغ کتاب گنجهای معنوی ، بعضی دعاهاش خیلی بهم آرامش میده

یا چند صفحه از قرآن می خونم و دلم آروم میشه

 یا سیستم رو روشن می کنم 

حالا چه توی صفحه ورد ، چه توی وبلاگم چند دلگویه می نویسم

یا اینکه مثل دیروز میرم تو حیاط و با گلهام حال و هوایی عوض میکنم




اما تابستون مگه رمقی برای گلهام می زاره!

امسال هم که تابستون  فقط داغ که نه ، داغون بود و داغون می کرد

دیروز بعد از چیدن برگهای خشک شده و تعویض بعضی از گلهای خشک شده  دوست داشتن

گلها اگر چه کمی لخت شدند اما بعد از چیده شدن برگهای خشک، جانِ دوباره گرفتنبووووس



اومدم تو حیاط دیدم گل بنجامین که یه درختچه خوشگل شده بود کاملا خشک شده

الان یکی دو ماهی هست همه ی برگهاش زرد و خشک شده بود

ولی من دلم نمیومد از توی گلدون درش بیارم و فقط با تاسف نیگاش می کردم دلم شکست

دو تا گل یوکا م هم که خشک شده بودن ولی کمی برگ سبز زده بودن

روی سکونی گل همیشه سبز  "آگا" م از شدت گرما گندیده شده بود


و درخت نخلم هم برگهاش خشک شده بودن

یادش بخیر به خاطر هوای گرم و خشک ،گلها رو اوردم توی گلخونه

اما متاسفانه توی گلخونه هم آفتاب خیلی کم بهشون می تابید

و اینجا هم در امان نبودند و خشک شدن


گلدونها رو اوردم بیرون تا گلهای خشک شده رو با گلهای دیگه عوض کنم

بعد از تعویض گلدون های کوچیک

تصمیم گرفتم گلهای خشک شده گلدون های بزرگ رو هم عوض کنم

ولی می دونستم به تنهایی از عهده اش بر نمیام ترسیدم

صدای پسرم زدم که آقا مَهدی میای کمکم گلدونهای بزرگ، گلشون رو عوض کنیم ؟

میگه  آره مادر  ، 50 هزار تومن شوخی

گفتم اگه بگم نه ، می ترسم راستکی بره و دست تنها شم گفتم قبول بیا مادر پوزخند

اینم گلدونهای کوچیکی که خودم گلهاشونو عوض کردم دوست داشتن

 گلِ گلدون روی سکونی رو با کمک پسرم عوض کردیم

و گلهای گندیده شده رو بزور با ریشه ضخیمش از خاک در اوردیم

و دوباره خاک رو شخم زدیم  خسته کننده


اینهم نخل بیچاره من ، که برگهای خشکش زده شد

و گل آگاو  رو  هم عوض کردیم 

به پسرم رو کردم گفتم مادر بیا اون گلدون بالایی رو هم عوض کنیم

و گلش رو به جای گل بنجامین خشک شده توی اون گلدون بزنیم

گفت 75 هزار تومن یعنی چی؟

میگم مامان خجالت بکش میخوای به مادرت کمک کنی باید ازش پول بگیری ؟ نکته بین

میگه خب چیکار کنم جوونم ، بیکارم ، باید یه جوری کار کنم و پول درآرم دیه جالب بود

دیگه هر دومون خیلی خسته شده بودیم خسته کننده

میگم مادر من که دیگه رمقی ندارم 

باشه 75 تومن رو بهت میدم حیاط رو هم برام بشور شوخی

میگه باشه 100 تومن وااااای

میگم مهدی بخدا میام میزنمت خودت گل شی بزنمت توی گلدون هاااا! قاط زدم قابل بخشش نیست

اینم از جوونهای این دوره زمونه  شوخیبووووس

آخیش تموم شد دوست داشتن گلهام یکم جون گرفتن ها دوست داشتن




      
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >


کد حرفه ای قفل کردن کامل راست کلیک
فاتولز – جدیدترین ابزار رایگان وبمستر