سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بانوےِ دشتِ رؤیا

حالا می فهمم

معنای در گرو بودن لبخندم را

در بندِ نفس های تـــو

معنای شعور احساسم را

خفته در چشمانِ به رنگِ آفتابِ تــو

و گرمایِ مهــری که

از لا به لای لب های ترک خورده از عطشِ احساسم،

سکوت می شود

سکوتی که ، سرشار از  صدای نفس های تـــوست





      


سلام علیکم ورحمه الله

ای دوست  قدم رنجه بکن بسم اللهتبسم

چندی است که دل منتظر دیدنِ توست
دوست داشتن

 




      
[نوشته ی رمز دار]  




      

عصر باران بود و هوای من دو نفره

و ذوقِ چای عصرانه و نشستن کنار تو ، دنج پنجره

برایت چای بهار با طعم عشق دم کرده ام 

چای من لبریز و لب سوز است محبوب من 

نفس نفس داغی عشق به پایت می ریزم

سخت در آغوشت می کشم

و با عطر دل انگیز وجودت مستی دیگری می آفرینم

برایت یک فنجان بهار می ریزم

و چشم می دوزم به لبهایت

که با چه عشقی بهارانه های مرا می نوشی

و من سراپا شوق می شوم از تماشایت




      

چقدر پریشانی واژه ها

حال و هوای روزگار مرا تداعی می کند ...

هر دم که خاطره ها نبش قبر می شوند

جراحت های دلم یکی پس از دیگری سرباز می کند

امروز هم دوباره نوشتم

از هوای دل انگیز "..شنبه" ی آن روز

و هوای نفرت انگیز همه ی ".. شنبه "های بعد از آن روز
.
.
.
.
از هجوم خاطراتِ زخم خورده .....

  تکرار بغض های شکست خورده

و ردِ عقده هایی که روی لحظه به لحظه هایم ثبت می شد

و فقط " تنهایی"، سقفی می شد بر سرم 

تا تکه های شکست خورده ی دلم را در پسِ هر شرم پنهان کنم

و از سایه های مبهم خاموش ِ ترس بگریزم

و ............

«چقدر راز نهفته در صبرم است»

و  دوباره حذف کردم




      

لمس سرما و سوز


در آغوش های اجبار


چنگ می زند


دست های رعشه بر اندام امید





      


بعضی ،حضور مردم در تشییع شهید حججی رو تبلیغات می دونند ، لابد مردمی هم که برای عزاداری امام حسین در محرم و عاشورا به خیابان میان بخاطر هیاهوی تبلیغاتی میان ! حسین بن علی علیه السلام رو یزیدیان غریبانه لب تشنه سر بریدن سر مبارکشان رو به نیزه کردند به بدن مبارکشان با اسب تاختند و استخوانهای حضرت رو شکوندند
امروز هم یزیدیان سر پیرو حسین بن علی رو با لب تشنه بریدند به سرش جسارت و تعرض کردند دستهاشو همچون عباس علیه السلام قطع کردند و بدنش رو شکنجه دادند
به همون دلیلی که برای امام حسین عزاداری میکنن مردم به همون دلیل هم برای تشییع محسن حججی حاضر شدند
تکریم شهید و شهادت و ایثار که آموزگارش امام حسین بود
راز این حضور در هر دو مورد اینهاس
از قضا اگر عده ای جیره خوار غرب با اربده کشی مانع نشوند همین مردم ساده دل در تشییع هر شهیدی سنگ تمام خواهند گذاشت چه تشییع شهدای مرزبانی یا مدافع حرم
افسوس که نان بعضی ها در محو روحیه شهادت طلبی ست
چقدر این زمزمه ها آشناست
بعد از خروش مردم در بیست و دو بهمن و نه دی زمزمه رسانه های خارج نشین این بود : این ها درخت بودند اینها ساندیس خور بودند و حالا اینها هیاهو و تبلیغات است .
البته که چشمهای تیره شده نفوذ شهدا را نمیبیند
بله تشییع آقا محسن حججی هیاهوی تبلیغاتی بود اما نه از سوی حاکمیت، هیاهویی بود که این آقازاده باشرف با دل های مردم به راه انداخت. حججی با چشمهای ارامش وبا قامت با صلابتش چشمهای مردم ایران را گواه گرفت،چشم های اقا محسن حججی مردم را شاهد گرفت بر حقانیت شهدایی که سالها عده ای ناجوانمرد انها را مزدور میخواندند .آرامش محسن در هنگام اسارت گواهی شد بر اینکه هیچ مزدوری برای ذبح شدن و سلاخی شدن نذر نمیکند و اینقدر آرام و مصمم نخواهد بود. و این حق مردم بود که برای گواهی دادن بر حقانیت شهید در پیشگاه ملت حاضر شوند .این حضور میلیونی هرچند برای عده ای گزنده است اما پاسخ دلهای ازادی خواه مردمی است که چشمهای معصومانه و با صلابت شهید انهارا فراخوانده بود




      

 

خیسم از شب گریه های بی امان

خسته در انتظار یک نگاه

روی مهتابِ  کز کرده

خیره خیره به رنگ ماه

پرم از یک بغضِ بی حساب

شکلِ یک شاعری بی کتاب

بغضِ عریونِ تنهایی

خسته در انتهای راه




      

سخت است نوشتن..وقتی که رنجیده باشی... 

آنگاه که پس از خدا جز درو دیوار کسی برای بیان احساست نیابی..

که همان خدا کافیست..

سخت است له شدن زیر رگبار اهانت‌ها....

بشنوی و ناتوانی برای پاسخ معادلی بیابی....

چون معادلی را در قاموس کلماتت پیدا نمیکنی.....

تا مرحمی باشد برای آلام درونت.....

آخر یک عمر گشته ای و یک دنیا محبت را ذره ذره جمع کرده ای

تا جز مهر و عشق چیزی نبینی و هدیه ندهی...

 آنگاه چگونه میتوان در پاسخ همه ناراستیها و دشنام ها...

در این قاموس که شیرازه اش از عشق و بر گ برگش از مهر است...

چیزی بیابی لایق....

خداوندا جز تو فریادرسی نیست.


 




      

بعضی وقتها..مغز آدم  تو لحظه لحظه های زندگی هنگ می کند 

متفاوت بودنِ لحظه های زندگی ..هیچ وقت  قابل حدس و پیش بینی نیست  

 شاید گاهی زیبایی زندگی همین هست که 

آدم نمیتواند یک لحظه بعدش را تصور و یا حدس بزند

 اما بدی اش هم این است که گاهی یک لحظه بعد هم

ممکن هست با یک اتفاقِ کوچکِ بد یا خوب ..زندگی از این رو به آن رو شود

ممکن است یک فاجعه به بار بیاید و یا توی باتلاقِ منجلاب ِ زندگی غرق شود

ویا بالعکس ،ممکن است  یک خاطره ی شیرین ابدی بر جای گذارد

گاهی واقعا درک و هضم بعضی لحظات

 که منجر به یک اتفاق خاص میشود اصلا قابل درک نیست

اما می توانیم اتفاقاتِ پیش بینی نشده لحظه ها را با دیدگاه مثبت نگاه ودرک کنیم

 وآماده هر گونه اتفاق خاص باشیم و روشی صحیح برای مقابله بیابیم

زندگی مثل شطرنج می ماند ..گاهی از یک چیزهایی گریزان هستی

یا هرازگاهی حس می کنی سایه هایی درتعقیبت هستند

بعضی وقت هم ممکن است احساس کنی یک چیزی مثل سایه در کمینت هست

 و گاهی هم مجبور می شوی با همه چیز و همه کس مقابله کنی

یک روز هم پیش می آید که  ناچار می شوی کیش و...

  گاهی هم  مات و مبهوت ..همه چیز را ازدست میدهی

اینکه آرزو کنیم کاش می شد چند لحظه بعد.. یا لحظات زندگی را پیش بینی کنیم

یک تفکر پر از اغراق هست که هیچ وقت امکان پذیر نخواهد بود

 صد البته که از شیرینی لحظه های زندگی هم  کاسته می کند

 اما کاش آدمها همیشه توی اتفاقها.. تدبر صحیح  وتصمیم درست می گرفتند

بعضی وقتها یک تصمیم عجولانه و مسیرِ اشتباه

 مسبب یک راه طولانی برای مقابله می شود

که شاید ...
یا باید اشتباهات بیشتری مرتکب شد و یا هم مجبور بشویم آنقدر ستیز کنیم

و....تا بتوانیم آن اشتباه را یا کمرنگ و یا جبران کنیم

 




      
   1   2   3   4      >


کد حرفه ای قفل کردن کامل راست کلیک
فاتولز – جدیدترین ابزار رایگان وبمستر