پنجره غبار آلود دلم رو وا میکنم و یه بار دیگه خاطراتِ تلخ و شیرین تو رو از کوچه پس کوچه های درونم نگاه میکنم .. چهار دیوار خانه ام بوی غم داشت ، گوشه گوشه ی اتاق ها نمناک اشکهایم بود . بوی تو .. آزار تو .. سکوت های تلخ تو .. شکنجه های بی وقت تو ، مثل رهگذری ، پاور چین پاورچین از کنار چشمانم رد می شود و نگاه منتظرِ من به رد پای خاطراتِ تو خیره می ماند . میدانی !! چقد اون روزهای تلخ و عذاب آور امروز برایم شیرین و دوست داشتنی شده است . روحِ من .. وجودِ من .. درونِ من مثل کبوتری خسته و بیمار به این سو و آن سو .. به این در و آن در .. به این بام و آن بام .. و....می پرید ، می گریست و... اما هیچ وقت نمی شکست. چقد دلم برای اون روزهای به ظاهر تلخ تنگ شده است . دلم تنگِ تمام لحظه هایی که اون روزها پر از تلخی و عذاب و درد و رنج و محنت و منت و ...... و ......بود . وای اونروزها من همیشه قلبم .... چشمانم بارانی و درونم قرار نداشت .. اما ..........................